مقدمه مترجمان؛ ترجمه و انتشار مانیفست لایز، آن هم در شروع کار، میتواند گمراهکننده باشد. آیا این خطوط مانیفست ِ گروه ما هستند؟ آیا «ما»ی ِ ارغوان با «ما»یی که در خط به خط ِ این مانیفست تصویر شدهاست همراه و همنظر است؟ آیا دغدغهها و مسائلاش یکسان، جایگاهش مشابه و نگاهش به موضوع یکسان است؟ بله و خیر.بله چون نه فقط به دلیل ِ شرایطی که از پس ِ جهانیسازی پدید آمدهست بلکه به دلیل ِ انسان بودن انسانها، و هیولای ِ کموبیش مشابه ساختار ِ تبعیض و سرکوب در سرتاسر ِ جهان، ما نیز چون نویسندگان ِ این بیانیه شاهد و دچار شکلهای مشابهای از تبعیض و سرکوبیم و در جستجوی ِ جهانی متفاوت از آنچه در آن زیست میکنیم.و خیر، چون این ساختارها در هر تاریخ و جغرافیایی به شکلی متفاوت سرکوب میکنند و مناسبات تبعیضآمیز را پیش میبرند،که این مسأله اولویتها را در هر تاریخ و جغرافیایی خاص میکند، فارغ از آنکه انسانها نیز در هر گوشهای به شکلی متفاوت با این ساختارها درگیرند، چرا که باید به شکلی انضمامی درگیر مقاومت و مبارزه بر اساس اولویتهایشان باشند.این دلیل ِ سادهی ماست، در فاصلهگذاری میان مایی که متن را انتخاب و ترجمه کردهست و نویسندگان ِ آن. بیش از این، همهی توجه ما به مشابهتهایی است که ما را در برابر ِ کلیت ِ نظام سرکوب و تبعیض در معنای عاماش قرار میدهد، چرا که مبارزه و مقاومت، جز با پافشاری بر این همسانیها ممکن نیست.گروه ارغوان
فراخوانی
به رویکردی جدید
این متن فراخوانيست به گفتوگوی جمعی دربارهی رویکردهای تازه به نظریهپردازی و سازماندهی عملی حول ارتباط پیچیدهی هویت، رهایی، و انقلاب. ما چارچوب ِ تداخل و تقاطع ِ iiمجادلات موجود را ناکافی یافته، بر این امیدیم که از مجادلات کهنه فراتر رویم؛ مجادلاتی بر سر اولویت داشتن طبقه بر سرکوب ِ هویتمحور و یا به عکس. اتخاذ هریک از این دو موضع، یا اقتصاد سیاسی را ذیل انبوهی از سرکوبهای تفکیکناپذیر قرار ميدهد و یا تحلیل ما را به سمت موضع "موافق" یا "مخالف" هویتمحوری سوق میدهد.
ما
اینجا برخی نقاط مشترک اولیه را فهرست
ميکنیم، نقاطی که ميتوانند راه را بر
شیوهی نوینی از تحلیل بگشایند و پرسشهایی
را مطرح سازند که چه بسا ما را به روشهای
پربارتر اندیشیدن رهنمون کنند.
روشهایی
برای تامل دربارهی اینکه چگونه میتوان
هویت های منتسبی که حافظ ِ سلسله مراتب
جنسیتی، جنسی و نژادی هستند را در راستای
مبارزه با خودشان، به شکلی مستقل سازماندهی
کرد.
صورتبندی
مساله
ما
در جستجوی نوعی از موضعگیری هستیم که
در فضای تئوریک و سیاسی فعلی موجود نیست.
ما
در عرصه ی رقابت گرایشات سیاسی مختلف اسیر
شدهایم، میدانی که در آن تنها مواضعِ
فهمپذیر نیز برای نیازهای ما یکسر
ناکافياند.
انتخابهای
ما محدود هستند به؛
یک
سیاست تنوع پذیر اصلاح گرا (
پذیرفتن
تمام هویت ها موجب انقلاب می شود!
)،
سیاستی بر مبنای وحدتی باطل و تحمیلی (
برای
مبارزه ی طبقاتی متحد شوید!
)،
یک قیامگرایی غیرتاریخی و ایدهآلیستی
(نابود
کنید همه چیز را!
)،
یک جمعی سازی که همه چیز را به طبقه تقلیل
می دهد (
نکتهی
کلیدی ارزش افزوده
است!
)،
و نظیر اینها.
ما
از به حاشیه راندن سرکوب -
چه
سرکوبِ علنی و وحشیانه و چه نهان -
به
مثابه چیزی که بعداً، پس
از
انقلاب،
به آن رسیدگی خواهد شد، سرباز میزنیم؛
یعنی به کنار نهادن سرکوب کوییرها، زنان
رنگینپوست، تغییر جنسیتیها، زنان،
سیاهپوستان، تیرهپوستان،
آسیایی-آمریکاییها،
مکزیکی-آمریکاییها،
مسلمانان، گیها، و لزبینها.
ما
حاضر نیستیم به این مبارزات به مثابه
سکوهای پرش برای مبارزهی محوريتر و
بنیادین طبقهی کارگر بنگریم.
این
سرکوبها و خشونتها ثانوی و فرع بر طبقه
نیستند.
درواقع،
تحت
سیطرهی نظام
سرمایهداری
همانقدر
میتوان به براندازی پدرسالاری یا
نژادپرستی امیدوار بود که به از میان بردن
بهرهکشی طبقاتی.
از
آنجایی که چنین سرکوبهایی انکار شده،
به کنار زده شده و جانبی فرض میشوند، از
آنجایی که ما در لحظهی حاضر شرایط خود
را تحملناپذیر ميیابیم، از آنجایی که
فرد از جایگاه خود درون یک ساختار است که
به آن ساختار حمله میکند،
به
موجب تمام اینها، نیازی واقعی و ضروری
برای سازماندهی حولِ این دستهبندیها
وجود دارد.
نیازی
واقعی برای بنیان نهادن فضاهای خودگردان
و گروهها بر اساس سرکوبهای منحصربهفرد
ِ سرمایهداری.
خودگردانی
ابزاری است که ما از طریق آن قرابتهای
مشترکمان را همچون بنیانی برای از
میان برداشتن روابط سلطه، که ضرورتبخش
چنین شکلی از خودسازماندهی هستند، گسترش
ميدهیم.
و
با این حال، حتی آنگاه که مشغول به این
کاریم، همچنان ميخواهیم از آن دسته
روابط اجتماعی که ما را تبدیل
به
زن،
مرد، کوییر، زنان رنگینپوست، تغییر
جنسیتی و غیره ميکنند، آزاد شویم.
ما
ميخواهیم از خودِ این دسته بنديها رها
شویم، اما تجربه به ما آموخته است که تنها
راه رهایی از میان آنهاست که ميگذرد.
یکی از مدلهای مناسب برای فهمِ سازماندهی خودگردانِ ضروری برای انقلاب، همانطور که توسط جمعی از گروهها که با هم در مجلهی «سیکiii» کار میکنند صوربندی شده است، تئوری جمعیسازی ivاست، گروه فرانسوی "نظریهی کمونیستی" vمینویسد "خودسازماندهی اولین گام در راه انقلاب است. این امر سپس تبدیل به مانعی میشود که انقلاب باید بر آن غلبه کند." نظریهی آنها در وهلهی اول، نقد گرایشهای کمونیستی است که هویتِ طبقهی کارگر را تأیید میکنند و انقلاب را به مثابه صعود طبقهی کارگر به اریکهی قدرت مینگرند. جایگزین آنها برای این رویکرد، خودبراندازی طبقهی کارگر در مسیر تخریب رابطهی کار/سرمایه است.
اصطلاح
"خودبراندازیvi"
کلیدی
است، چرا که قدرت برانداختنِ روابط
بهرهکشانه را درون بدنهی جمعی گروه
مورد استثمار قرار میدهد.
این
واژه به تنش ذاتی فرآیند انقلابی اشاره
دارد؛
فرآیندی
که در آن بنیان های مادی شکل دهندهی
قرابتهای گروهی، که اساسا امکان مبارزه
را میسر میسازند، خود به شکلی صبعانه
از طریق درگیری و جنبش انقلابی تخریب
میشوند.
خودبراندازی
منجر به لغو نهایی آن قرابتهایی میشود
که نمایانگر هرگونه تجربهی مشترکی
هستند.
خودگردانی
تنها گامی به سوی لغو و براندازی است، و
نه هدف نهایی.
ما به دنبال نقاط تداخل و ادغام نقدِ تئوری جمعیسازی بر هویتِ طبقهی کارگر و رابطهی لاجرمش با سرمایه، با نقدهای ضد ذاتگرایانهی هویتهای جنسیتی و نژادی شده هستیم. فمینیسم جنسیتزدا، قیام تخریبگرا کوییرvii، و نفیگرایی آفریقایی، viiiچند نمونه از اینها هستند. ما میخواهیم این جنبشها و نظریههای متاخر ضد ذاتگرایانه اما هویتمحور را در دیالوگ و ارتباط با تئوریهای جمعیسازی - یعنی نقد به خودتاییدگری طبقهی کارگر - قرار دهیم. هیچیک از این گرایشها بهمثابه روشها و شیوههای جداگانهی بررسی و تحلیل، به تنهایی نمیتوانند ابزار لازم برای حمله به کلیتِ روابط سرمایهداری را به ما بدهند. در حوزهی تئوری جمعیسازی، نوشتارهای معدودی به مسالهی جنسیت پرداختهاند، اما چیزی دربارهی مسائل مربوط به نژاد، سکسوالیته یا چالشها و مبارزههای حول بدنهای تغییر جنسیتی یا غیردوتایی ixو هویتهای جنسیتی مطرح نشده است.
متن
های جمعیگرایانه
[مانند
SIC; Communization and its
Discontents; Endnotes; Riff Raff ]
به
شدت اروپامحور و فاقد دقت تاریخیاند.
نظریه
فمینیستی، تحلیل طبقاتی را یا از چشم دور
داشته و یا تسلیم آن شده است، و به طور
تاریخی، سلطهی نژاد سفید و دیگرجنسگرا
همواره آن را در بر گرفته است.
علاوه بر این، نباید حضور مدام یک رویکرد ذاتگرایانهی جنسیتی را که سد راه مفهوم براندازی جنسیت به طور کلی است از نظر دور داشت. نظریهی ضد نژادپرستی، با قرار دادن خود در ضدیت با تقلیلگرایی طبقاتی صرف، مانع مطالعهی جدی اقتصاد سیاسی شده است و اگر هم از سلطهی مردانه و یا هنجارهای دیگرجنس گرایانه/تک جنسیتی حمایت نکرده باشد، غالبا مسئله ی جنسیت و گرایش جنسی را به موضوعی سطحی مبدل کرده است. تبعیت نظریهی کوییر از ایدهآلیسم و پُستمدرنیسم عموما آن را از تحلیل ساختارهایی که ریشه در روابط اجتماعی مادی دارند ناتوان ساخته است. به علاوه، انکار مستقیم یا ضمنی وجود مفهوم پدرسالاری توسط نظریهی کوییر، که گاهی حتی به سمت زنستیزی متمایل میشود، بسیاری از قابلیت های نقادانهی این نظریه را اخته میکند.
تمام اینها نشانگر آن است که هیچ میزانی از خودمختاری و تحلیل هویتمحور نميتواند [ایجاد] یک تئوری یا پراکسیس انقلابی را تضمین کند، و به همین دلیل است که ما باید دایره لغات و فهم انتقادی مشترکی از تمامیت ساختاری سرمایه را ایجاد کنیم.
سلسله
مراتب نژادی، خشونت جنسیتی، و استثمار،
پدیدههایی جانبی نیستند؛ آنها روابطی
درون ماندگارند، با همان سطحی از انتزاع
که شامل طبقه می شود.
تلاش
ما
در راستای تحلیل نظاممند روابط جنسیتی
و نژادی، تقسیماتِ کاری که بنیانشان در
این روابط قرار دارد، و موقعیتهای مادی
و نهادهایی که مرتباً نژادهای تحت سلطه
و هویتهای جنسیتی شده را بازتولید
ميکنند، است.
ما
معتقدیم که این نوع از تحلیل میتواند
هنگام روبارویی ما با گزینههای موجود،
در راستای موضوع حمله، تعیین حدود، اهداف
مبارزه و آنچه علیهاش میجنگیم، و
اینکه چگونه قويتر شویم، به مبارزهی
ما یاری برساند.
مبانی مشترک
جمعيسازی. هدف ما براندازی کار مزدی، مبادله، ارزش، سرمایه، همچنبن طبقهی کارگر و دولت، از طریق فرآیندی از مبارزات و قیامهای جهانی است. ما رابطهی میان کار و سرمایه را همواره متغیر و در حال گسترش میبینیم، و معتقدیم هر یک از این دو توسط دیگری ساخته شده و نمیتواند بدون دیگری وجود داشته باشد؛ جمعیسازی فرآیند براندازی تمامیت است.
تمامیت. نژاد و جنسیت "تصادفهای تاریخی عجیب و غریب" نیستند که نسبت به گسترش سرمایه، جانبی و فرعی انگاشته شوند. آنها ذاتی ِ منطق سرمایه دارياند، درونماندگار فرآیندهای انباشت آن و گسترش و توسعهی آن. تداخل مباحث کافی نخواهد بود.
خودگردانی. xآنهایی که به طور مادی از روابط اجتماعی سرکوبگرانه و بهرهکشانه سود ميبرند، هرگز به میل خود این روابط را از بین نخواهند برد. درست همانگونه که نميتوانیم از سرمایهداران، به طور عمومی، انتظار داشته باشیم که به میل خود از مالکیتشان بر ابزار تولید دست بکشند، نميتوانیم انتظار داشته باشیم جامعهی پدرسالار یا سلطهی نژاد سفید توسط کسانی که از آنها سود ميبرند نابود شود. این فرآیندها تنها به دست کسانی تخریب و لغو ميشوند که از طریق این روابط سرکوب شده و مورد بهرهکشی قرار گرفتهاند. بدین ترتیب، ما به لزوم سازماندهی خودگردان بر مبنای دستهبندیهایی که به شکل مادی تولید شدهاند، همچون تغییر جنسیتی، کوییر، زن، رنگینپوست و غیره باور داریم. تأکید و تأیید صرف بر اتحاد طبقهی کارگر، به دلیل لزوم یکپارچگی به نفع طبقه، علیرغم تفاوتها، جمعيسازی یا پایان سرکوبهای هویتمحور را رقم نخواهد زد.
براندازی. نگاه ما به رهایی نه تنها تساوی میان جنسیت ها، گرایشهای جنسی، و نژادها را دربرميگیرد، بلکه براندازی این دستههای هویتی، به مثابه روابط ساختاريای که کنش و زندگی اجتماعی انسان را تنظیم ميکند، را نیز شامل ميشود. ما بر این باوریم که این هویتها، اسامی فرآیندهای مادی و واقعی سرمایهدارياند، و نه چیزی ذاتی، ضروری یا نجات دادنی در درون ما. آنها ما را در روابط سلطه و تبعیت با یکدیگر قرار ميدهند.
به
علاوه جمعيسازی برای ما فرآیندی است که
به واسطهی آن خود ِ ما براندازندهی
این فرآیند تولید هویت هستیم.
یعنی
سیاستی که غایات آن بازتحکیم بنیادی جمعی
از سوژههای تاریخی بالقوه انقلابی-
از
پرولتاریای کلاسیک گرفته تا سوژگی
استعمارزدودهی معاصر -
است،
نميتواند به طور ریشهای شبکه های قدرت،
بهره کشی، و سرکوبی که به طور مادی
برسازندهی سوژهها هستند، را به چالش
بکشد.
بدین
ترتیب ما در جستجوی تحلیلی نو در روابط
میان خودگردانی و براندازی هستیم، که در
آن خودسازماندهی بر اساس دستههای هویتی
به عنوان جزئی ضروری در الغای
این
دستهها فهم ميشود.
پرسشها
چطور
ميتوان تئوريهای موجود دربارهی کلیت
سرمایه، یعنی تئوريهای گوناگونی که سعی
در توصیف ساختارِی نژاد، جنسیت یا طبقه
دارد
را
مورد آزمون قرار داد؟ فهم ما از این کلیت
چه تاثیری بر فهم ما از مبارزه و رهایی
میگذارد؟
چگونه
میتوانیم به آن نوعی از خودسازماندهی
برسیم که در آن دستهبندی هویتی که بنیان
سازماندهی را تشکیل ميدهد، به پایهای
برای نوعی ناسیونالیسم، ذاتگرایی، یا
سیاست تأیید یا اصالت، که در آن تصرف یک
موقعیت تحت سلطه به خودی خود رادیکال یا
انقلابی در نظر گرفته میشود، تبدیل
نشود؟ آیا ميتوانیم نوعی دیالکتیک
ِخودگردانی و انقلاب را تصور کنیم که
آنقدر توانایی داشته باشد که با سنتز
خود، روابط اجتماعی که هویت بر مبنای آنها
ساخته شدهاند، را تخریب کند؟
تناقضاتی
که در مسیر مبارزه، خودسازماندهی بر اساس
دستههای هویتی در آنها احتمال بروز و
ظهور میباید چه هستند؟ چگونه این نقاط
و اشکال خودسازماندهی ميتوانند جمعيسازی
را پیش ببرند؟ آنها چه زمانی و چگونه
ادغام خواهند شد؟ آیا ميتوانیم به
نمونههای تاریخی چشم داشته باشیم تا در
فهمیدن و پیشبینی کردن برخی از تغییراتی
که در فرآیند انقلاب ممکن است سر بر آورند،
به ما کمک کنند؟
رابطه
ی کار/سرمایه،
همانطور که از سوی بسیاری از شاخههای
نظریهی مارکسیستی مورد بررسی قرار گرفته
است، تا چه حد ميتواند به عنوان الگو
و مدلی برای فهم جنسیت و نژاد به ما کمک
کند؟ مثلا در رابطهی زن/مرد،
سفید/غیرسفید،
تکجنسی/کوییر،
غیرتغییر جنسیتی/تغییر
جنسیتی.
آیا
نظریههای الغای رابطهی کار/سرمایه
از طریق خودسازماندهی و سپس خودبراندازی
طبقهی کارگر ميتوانند به نوعی در
راستای صورتبندی و نظریهپردازی برای
براندازی جنسیت و نژاد به کار روند؟
محدودیتهای چنین قیاسی چیست؟ چگونه
ميتوان فهمید که در واقعیت این روابط
از یکدیگر جدا نیستند، بلکه برهم کنش
دارند و به طور متقابل یکدیگر را برميسازند؟
چطور
ميتوانیم براندازی و الغای جنسیت و نژاد
را در کنار و درون براندازی رابطهی
کار/سرمایه
در نظر آوریم و نه جدا از آن؟
i
این
متن ترجمه ای است از
LIES: A
JOURNAL OF MATERIALIST FEMISIM; VOLUM ONE, LIES Manifesto: To Be
Liberated, From Them (or Through Them)
ii
Intersectionality
iii
SIC Journal
iv
Theory of Communization
v
Théorie Communiste
vi
Self-abolition
vii
Queer Insurrectionism
viii
Afro-pessimism
ix
Non Binary Bodies
x
Autonomy
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر