کارل مارکس در ایدئولوژی آلمانی میگوید «در جامعه کمونیستی، که دایره آزادی هر فرد بیش از همیشه است و وی میتواند در رشته مورد علاقه به موفقیت دست پیدا کند، جامعه فرایند تولید را کنترل میکند و بنابراین فردی مثل من میتواند امروز کاری انجام دهد و فردا کار دیگری، صبح شکار کند، بعدازظهر ماهیگیری کند، شب گله را به چرا ببرد، بعد از شام هم به انتقاد بپردازد، همان چیزی که در ذهنش است را اجرا کند بدون آنکه شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا نقاد باشد.»
مارکس تصویری رویایی از زندگی ترسیم میکند، که در آن خبری از جبر و تکرار و روزمرگی نیست. مارکس اینجا درکی چندجانبه و متفاوت را از امکان درهمتنیدگی کار، لذت، خلاقیت، تولید و به ثمر رسیدن تواناییهای مختلف انسان به تصویر میکشد.
اما امروز و در دنیای واقعی، آنهایی از ما که خوششانسند و «بیکار» نیستند، عموماً هر صبح باید برای رفتن به سر کاری ثابت بیدار شوند که برای ادامه بقا، یا برای رسیدن به بخشی از زندگی که شاید لذتبخش و مطلوب است، مجبور به انجام آنند. شغلِ بیشتر آدمها، در همان حال که پیوسته آنها را از آنچه میخواهند باشند دورتر میکند، جایگاه و منزلت اجتماعی را به افراد تحمیل میکنند که بیرون آمدن از آن بسیار دشوار است.
شاید در این میان تفسیر هانا آرنت از وضعیت انسان و محدودیتهای تحمیلی به او توصیف مناسبی از وضعیت کنونی ما باشد. آرنت با تفکیک قائل شدن میان دو وجه متفاوت کار، دو مفهوم زحمت (labor) و کار (work) را از یکدیگر جدا میکند. وی زحمت را لازمه ادامه بقا و ضرورت وضعیت دنیوی انسان میداند. از نگاه آرنت زحمت شری لازم برای ادامه زندگی است و در زمره اقدامات حیوانی انسان قرار دارد. در زحمت تولید و خلاقیتی وجود ندارد، ماحصلش مصرف میشود، و به عبارتی بردگی انسان به دست ضرورت است. آرنت در سلسلهمراتبی ارزشگذارانه، پس از زحمت، کار و بعد عمل (action) را قرار میدهد؛ از نگاه وی، کار و عمل هردو فرای ضرورت و بنابراین اعمالی انسانی و در ارتباط با خلاقیت و آزادیاند.
میتوان ادعا کرد که امروزه کار کردن برای درصد بالایی از جمعیت زمین، نه به هدف تولید و ساختن و پویایی است، بلکه کار، همان زحمت آرنتی، و یا ضرورتی است که نبودش ویران کنندهی هستی شمار بزرگی از انسانهاست.
ما در ارغوان، در راستای پرداختن به حوزههای پراهمیت مربوط به زنان، از مسئله اشتغال زنان در ایران خواهیم نوشت؛ مجموعهای از یادداشتهای تحلیلی که خطوط کلی کار زنان در ایران را مورد بررسی قرار می دهد. این یادداشت به عنوان پیشدرآمدی بر این مجموعه، برآیند سوالها و چالشهایی است که پیش از ورود به موضوع کار زنان خود را با آنها رو به رو میبینیم. دغدغههایی که شاید رهیافتی روشن، لااقل در حوزه عمل، برایشان متصور نباشد، اما باید آنها را هنگام پرداختن به این موضوع گوشه ذهن نگه داشت. آیا اشتغال زنان و تلاش برای دستیابی به برابری در این حوزه در نهایت به نفع زنان است و این مبارزهای است که باید در آن سهیم شد؟ و آیا ورود زنان به اشتغال یا بالاتر رفتن سهم زنان در این حوزه به معنای برابری است؟ اینها پرسشهایی است که پاسخ به آن نیازمند چند وجهی دیدن موضوع اشتغال زنان است.
لازم به اشاره است که اگرچه در واقعیت به راحتی نمیشود مسائل را با تفکیک «جنسیت» از یکدیگر جدا کرد، اما در این نوشته و نوشتههای آتی، تمایزگذاری میان اشتغال «زنان» و «مردان» به هدف روشنتر دیدن مسائل و مصائبی است که به طور خاص به زنان تحمیل شده و بدون فیلتر جنسیتی از دیده پنهان میمانند. همچنین باید روشن باشد که دیگر گروههایی که به واسطه جنسیت خود به حاشیه رانده میشوند نیز از منظر اشتغال وضعیت بهتری نسبت به زنان هم طبقه خود نخواهند داشت.
کار زنان؛ دستاوردی معاصر یا ضرورتی همیشگی؟
در مقایسه وضعیت امروز زنان با گذشته، در حالی که سهم زنان در نیروی کار جهان از ۳۸ درصد در سال ۱۹۷۰ به ۴۱ درصد در سال ۱۹۹۶ و ۵۷ درصد در سال ۲۰۱۴ افزایش یافته است، احتمالاً ادعا میشود که وضعیت عمومی زنان بهبود یافته و یکی از شواهد آن همین بالاتر رفتن سهم زنان در بازار کار است. این حضور به نظر گشایش بزرگی میآید، اما با نگاهی دقیقتر این ادعا زیر سوال میرود؛ سوای تغییرات عمدهای که طی سالیان در ساختار اقتصاد و خانواده پدید آمده و حضور هرچه بیشتر زنان در بازار کار را ضرورت بخشیده، طبقات فرودست همواره به اقتضای موقعیت خود (فارغ از جنسیت) درگیر برآوردنِ نیازهای معیشتی خود از طریق کار بودهاند. گرچه زنان برای دههها و شاید سدهها همچون امروز امکان حضوری پررنگ در عرصه عمومی (و به تبع آن بازار رسمی کار) را نداشتهاند، اما در مشاغل خانگی و خانوادگی از نگهبانی از آتش، جستوجوی ریشههای خوردنی نباتات، جمعآوری میوههای وحشی و کشاورزی در زمینهای رسوبی گرفته تا تولید صنایع دستی (نظیر فرش و گلیم و کوزه و ..) و نیز بافندگی، مشاطهگری، خدمتکاری و غیره مشغول به کار بودهاند. «کلارا رایس» در کتاب «زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنها» در همین رابطه میگوید: «ضمن کارهای مربوط به داخل خانه، بافتن و پشمریسی، پختن نان، تهیه لبنیات و غیره به عهده آنان بود. زنان وابسته به طبقات پایین بنا به نوع تولیدات منطقه زیستی خویش، در کارگاههای خانوادگی مشغول کار بودند و از این طریق به اقتصاد بیجان خانواده کمک میکردند.» با در نظر گرفتن این مسئله متوجه میشویم که بهرغم حضور پررنگتر زنان در جامعه امروز، وضعیت آن طبقه از زنانی که طی نسلها نانآوری بخشی از زندگی روزمره آنها بوده، از حیث ورود به بازار کار تغییر چندانی نکرده است. کار برای این زنان نه پدیدهای تازه و نه ماحصل یک پیشرفت اجتماعی است.
از سوی دیگر اگرچه در برخی حوزهها و طبقات اجتماعی با حضور فزاینده زنان در مشاغل رسمی و فضای عمومی طرف هستیم، اما آنجا هم موضوعاتی چون تبعیض جنسیتی در مناسبات شغلی (دستمزد نابرابر، آزار جنسی، مرد-محور بودن ساعات کار) همچنان پابرجاست. از طرف دیگر، نگرش سنتی مبتنی بر بیارزش بودن کار خانگی و مراقبتی و منسوب بودنش به زنان، هم مانعی بر سر راه ورود به عرصه کار است و هم آنها را در جایگاهی دست دوم جای داده و موجب تثبیت نقشهای جنسیتی در جامعه (بهرغم گسترده شدن کار زنان) میشود.
کار زنان؛ جدایی از طبیعت زنانه
مخالفان و منتقدان کار زنان، که در جامعه ما کم هم نیستند، حضور زن در جامعه را تخطی از نقشهای سنتی او میدانند؛ عملی که وی را از کارکرد به اصطلاح «ذاتی و اولیهاش» که همسری و مادری است دور میکند. قدرت این نگاه، وقتی روشنتر میشود که حتی هنگامی که نیروی کار زنان به خاطر ضرورتهای اقتصادی حائز اهمیت میشود، آنها به مشاغل خانگی، یا پرستاری، معلمی و... سوق داده میشوند؛ مشاغلی در محیطهای بسته، اندرونی، و یا «زنانه» که در حقیقت در ادامه نقشهای جنسیتی تقسیم شده در جامعه قرار دارند.
اگر به روند آماری اشتغال زنان در ایران نگاهی بیاندازیم در مییابیم که اشتغال زنان در ایران نیز همچون الگوی جهانی روندی صعودی داشته و از ده درصد در سال ۱۳۷۶ به ۱۷ درصد در سال ۱۳۸۴ رسیده است. اما پس از آن و با روی کار آمدن دولت نهم و دهم یعنی دقیقا زمانی که رویکردهای سنتی نسبت به جایگاه زنان قوت گرفته بود، این روند نزولی شده و درصد اشتغال زنان به هفت درصد رسید. در حال حاضر و براساس نتایجِ طرح آمارگیری نیروی کار مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۴ که به تازگی از سوی این مرکز منتشر شده، نرخ مشارکت اقتصادی زنان تنها ۱۳/۳ درصد و برای مردان ۶۳/۳ درصد است.
بدینترتیب میتوان مدعی شد که ما با وجود فراز و فرودهای میزان اشتغال زنان در ایران، ما همچنان در جامعهای زندگی میکنیم که جایگاه اشتغال زنان در آن به شدت پایینتر از بسیاری از کشورهاست و نگاه سنتی به نقش آنان به عنوان مادر، همسر، پرستار و … هنوز هم در میان سیاستگذاران دست بالا را دارد.
مارکس تصویری رویایی از زندگی ترسیم میکند، که در آن خبری از جبر و تکرار و روزمرگی نیست. مارکس اینجا درکی چندجانبه و متفاوت را از امکان درهمتنیدگی کار، لذت، خلاقیت، تولید و به ثمر رسیدن تواناییهای مختلف انسان به تصویر میکشد.
اما امروز و در دنیای واقعی، آنهایی از ما که خوششانسند و «بیکار» نیستند، عموماً هر صبح باید برای رفتن به سر کاری ثابت بیدار شوند که برای ادامه بقا، یا برای رسیدن به بخشی از زندگی که شاید لذتبخش و مطلوب است، مجبور به انجام آنند. شغلِ بیشتر آدمها، در همان حال که پیوسته آنها را از آنچه میخواهند باشند دورتر میکند، جایگاه و منزلت اجتماعی را به افراد تحمیل میکنند که بیرون آمدن از آن بسیار دشوار است.
شاید در این میان تفسیر هانا آرنت از وضعیت انسان و محدودیتهای تحمیلی به او توصیف مناسبی از وضعیت کنونی ما باشد. آرنت با تفکیک قائل شدن میان دو وجه متفاوت کار، دو مفهوم زحمت (labor) و کار (work) را از یکدیگر جدا میکند. وی زحمت را لازمه ادامه بقا و ضرورت وضعیت دنیوی انسان میداند. از نگاه آرنت زحمت شری لازم برای ادامه زندگی است و در زمره اقدامات حیوانی انسان قرار دارد. در زحمت تولید و خلاقیتی وجود ندارد، ماحصلش مصرف میشود، و به عبارتی بردگی انسان به دست ضرورت است. آرنت در سلسلهمراتبی ارزشگذارانه، پس از زحمت، کار و بعد عمل (action) را قرار میدهد؛ از نگاه وی، کار و عمل هردو فرای ضرورت و بنابراین اعمالی انسانی و در ارتباط با خلاقیت و آزادیاند.
میتوان ادعا کرد که امروزه کار کردن برای درصد بالایی از جمعیت زمین، نه به هدف تولید و ساختن و پویایی است، بلکه کار، همان زحمت آرنتی، و یا ضرورتی است که نبودش ویران کنندهی هستی شمار بزرگی از انسانهاست.
ما در ارغوان، در راستای پرداختن به حوزههای پراهمیت مربوط به زنان، از مسئله اشتغال زنان در ایران خواهیم نوشت؛ مجموعهای از یادداشتهای تحلیلی که خطوط کلی کار زنان در ایران را مورد بررسی قرار می دهد. این یادداشت به عنوان پیشدرآمدی بر این مجموعه، برآیند سوالها و چالشهایی است که پیش از ورود به موضوع کار زنان خود را با آنها رو به رو میبینیم. دغدغههایی که شاید رهیافتی روشن، لااقل در حوزه عمل، برایشان متصور نباشد، اما باید آنها را هنگام پرداختن به این موضوع گوشه ذهن نگه داشت. آیا اشتغال زنان و تلاش برای دستیابی به برابری در این حوزه در نهایت به نفع زنان است و این مبارزهای است که باید در آن سهیم شد؟ و آیا ورود زنان به اشتغال یا بالاتر رفتن سهم زنان در این حوزه به معنای برابری است؟ اینها پرسشهایی است که پاسخ به آن نیازمند چند وجهی دیدن موضوع اشتغال زنان است.
لازم به اشاره است که اگرچه در واقعیت به راحتی نمیشود مسائل را با تفکیک «جنسیت» از یکدیگر جدا کرد، اما در این نوشته و نوشتههای آتی، تمایزگذاری میان اشتغال «زنان» و «مردان» به هدف روشنتر دیدن مسائل و مصائبی است که به طور خاص به زنان تحمیل شده و بدون فیلتر جنسیتی از دیده پنهان میمانند. همچنین باید روشن باشد که دیگر گروههایی که به واسطه جنسیت خود به حاشیه رانده میشوند نیز از منظر اشتغال وضعیت بهتری نسبت به زنان هم طبقه خود نخواهند داشت.
کار زنان؛ دستاوردی معاصر یا ضرورتی همیشگی؟
در مقایسه وضعیت امروز زنان با گذشته، در حالی که سهم زنان در نیروی کار جهان از ۳۸ درصد در سال ۱۹۷۰ به ۴۱ درصد در سال ۱۹۹۶ و ۵۷ درصد در سال ۲۰۱۴ افزایش یافته است، احتمالاً ادعا میشود که وضعیت عمومی زنان بهبود یافته و یکی از شواهد آن همین بالاتر رفتن سهم زنان در بازار کار است. این حضور به نظر گشایش بزرگی میآید، اما با نگاهی دقیقتر این ادعا زیر سوال میرود؛ سوای تغییرات عمدهای که طی سالیان در ساختار اقتصاد و خانواده پدید آمده و حضور هرچه بیشتر زنان در بازار کار را ضرورت بخشیده، طبقات فرودست همواره به اقتضای موقعیت خود (فارغ از جنسیت) درگیر برآوردنِ نیازهای معیشتی خود از طریق کار بودهاند. گرچه زنان برای دههها و شاید سدهها همچون امروز امکان حضوری پررنگ در عرصه عمومی (و به تبع آن بازار رسمی کار) را نداشتهاند، اما در مشاغل خانگی و خانوادگی از نگهبانی از آتش، جستوجوی ریشههای خوردنی نباتات، جمعآوری میوههای وحشی و کشاورزی در زمینهای رسوبی گرفته تا تولید صنایع دستی (نظیر فرش و گلیم و کوزه و ..) و نیز بافندگی، مشاطهگری، خدمتکاری و غیره مشغول به کار بودهاند. «کلارا رایس» در کتاب «زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنها» در همین رابطه میگوید: «ضمن کارهای مربوط به داخل خانه، بافتن و پشمریسی، پختن نان، تهیه لبنیات و غیره به عهده آنان بود. زنان وابسته به طبقات پایین بنا به نوع تولیدات منطقه زیستی خویش، در کارگاههای خانوادگی مشغول کار بودند و از این طریق به اقتصاد بیجان خانواده کمک میکردند.» با در نظر گرفتن این مسئله متوجه میشویم که بهرغم حضور پررنگتر زنان در جامعه امروز، وضعیت آن طبقه از زنانی که طی نسلها نانآوری بخشی از زندگی روزمره آنها بوده، از حیث ورود به بازار کار تغییر چندانی نکرده است. کار برای این زنان نه پدیدهای تازه و نه ماحصل یک پیشرفت اجتماعی است.
از سوی دیگر اگرچه در برخی حوزهها و طبقات اجتماعی با حضور فزاینده زنان در مشاغل رسمی و فضای عمومی طرف هستیم، اما آنجا هم موضوعاتی چون تبعیض جنسیتی در مناسبات شغلی (دستمزد نابرابر، آزار جنسی، مرد-محور بودن ساعات کار) همچنان پابرجاست. از طرف دیگر، نگرش سنتی مبتنی بر بیارزش بودن کار خانگی و مراقبتی و منسوب بودنش به زنان، هم مانعی بر سر راه ورود به عرصه کار است و هم آنها را در جایگاهی دست دوم جای داده و موجب تثبیت نقشهای جنسیتی در جامعه (بهرغم گسترده شدن کار زنان) میشود.
کار زنان؛ جدایی از طبیعت زنانه
مخالفان و منتقدان کار زنان، که در جامعه ما کم هم نیستند، حضور زن در جامعه را تخطی از نقشهای سنتی او میدانند؛ عملی که وی را از کارکرد به اصطلاح «ذاتی و اولیهاش» که همسری و مادری است دور میکند. قدرت این نگاه، وقتی روشنتر میشود که حتی هنگامی که نیروی کار زنان به خاطر ضرورتهای اقتصادی حائز اهمیت میشود، آنها به مشاغل خانگی، یا پرستاری، معلمی و... سوق داده میشوند؛ مشاغلی در محیطهای بسته، اندرونی، و یا «زنانه» که در حقیقت در ادامه نقشهای جنسیتی تقسیم شده در جامعه قرار دارند.
اگر به روند آماری اشتغال زنان در ایران نگاهی بیاندازیم در مییابیم که اشتغال زنان در ایران نیز همچون الگوی جهانی روندی صعودی داشته و از ده درصد در سال ۱۳۷۶ به ۱۷ درصد در سال ۱۳۸۴ رسیده است. اما پس از آن و با روی کار آمدن دولت نهم و دهم یعنی دقیقا زمانی که رویکردهای سنتی نسبت به جایگاه زنان قوت گرفته بود، این روند نزولی شده و درصد اشتغال زنان به هفت درصد رسید. در حال حاضر و براساس نتایجِ طرح آمارگیری نیروی کار مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۴ که به تازگی از سوی این مرکز منتشر شده، نرخ مشارکت اقتصادی زنان تنها ۱۳/۳ درصد و برای مردان ۶۳/۳ درصد است.
بدینترتیب میتوان مدعی شد که ما با وجود فراز و فرودهای میزان اشتغال زنان در ایران، ما همچنان در جامعهای زندگی میکنیم که جایگاه اشتغال زنان در آن به شدت پایینتر از بسیاری از کشورهاست و نگاه سنتی به نقش آنان به عنوان مادر، همسر، پرستار و … هنوز هم در میان سیاستگذاران دست بالا را دارد.
اشتغال رهایی است؟
به نظر میرسد در اوضاعی که موانع بسیاری بر سر راه کار کردن زن وجود دارد، اشتغال زنان امری مترقی است. اما دفاع یکجانبه از کار زنان نیز موجب غفلت از چند مسئله خواهد شد؛ از یکسو، کارِ بسیاری از زنان نه به هدف استقلال و رهایی، که ضرورتی برای ادامه حیات آنهاست. این شکل از کار، لزوما نه روابط پدرسالارانه داخل خانواده را تغییر میدهد و نه به استقلال زنان میانجامد (بسیاری از زنان درآمد خود را مستقیما در اختیار مردان خانواده قرار میدهند). از سوی دیگر در جامعهای که قوانین و ساختار بازار کارش، پیشاپیش بر روابط نابرابر کارفرما و کارگر بنا شده، زنان کارگر علاوه بر استثمار معمول در بازار کار، مورد تبعیضی مضاعف به سبب زن بودنشان قرار میگیرند.
باور بیچونوچرا به تاثیر جادوییِ حضور در بازار کار بر وضعیت زنان، میتواند ما را دچار یک خطای مهم کند؛ آنطور که نانسی فریزر میگوید تاکید صرف بر اهمیت ورود زنان به بازار کار، همراستا با نگرش سنتی در ارزشگذاری کارها، کارهای خانگی و مراقبتی است؛ چنین نگاهی هرآنچه که خارج از بازار کار تعریف شده و با پول خریده نمیشود را بیارزش میشمارد و بدینترتیب نه در جهت تغییر مناسبات ارزشدهی، که در جهت تثبیت آن حرکت میکند. این در حالی است که کار خانگی و مراقبتی، بخشی لاینفک از تامین نیروی کار بوده و بنابراین ارزشآفرین است. از اینرو، نباید کار را صرفاً به کار مزدی، یعنی آنچه که با پول خریداری میشود، تقلیل داد (1).
در سطحی کلانتر، بحث عدالت در حوزه اشتغال زنان و دستمزد آنان نیز بدون پیچیدگی نیست؛ جنبشهای فمینیستی و فمینسیم جریان اصلی، به دستمزد نابرابرِ زنان و مردان در شغلهای یکسان و حضور بسیار پایین زنان در ردههای مدیریتی اعتراض دارند و «عدم توفیق زنان در دستیابی به سطوح عالی مدیریت» را بهدلیل وجود «سقف شیشهای» میدانند. اما همانطور که فریزر و دیگران میگویند، تاکید روی این معضلها و دستاوردهای احتمالی ناشی از سازماندهی حول آنها، در بهترین حالت به برقراری عدالت جنسیتی درون نظام اقتصادی موجود منجر میشود؛ غایت چنین تلاشهایی، ایجاد محیطهای کاری خواهد بود که زنان و مردان از نظر تعداد و دستمزد و امکانات در آنها برابرند. نظامی که در آن زنان نیز موفق شدهاند پایاپای مردان، مدیر و وزیر و رییس جمهور شوند. مبنای چنین استدلالی صرفا دستیابی به فرصتهای برابر برای رسیدن به موفقیت فردی است. چنین نگاهی در بهترین حالت زنان را به دستیابی موقعیتی برابر با مردان دعوت میکند، اما به ساختار اقتصادی که پیشاپیش بر نابرابری و بیعدالتی بنا شده کاری ندارد.
جمعبندی
در مواجهه با اشتغال زنان مهم است که از نقطه نظر کدام یک از «زنان» به مسئله نگاه میکنیم. اگر از منظر زنان طبقه متوسط و یا طبقات بالا به موضوع اشتغال بنگریم (یعنی کسانی که پیشتر نیز فرصتهای بیشتری در دسترسی به آموزش، امکانات رفاهی و بهداشتی و… داشتهاند)، پیشرفت فردی نه تنها معنادار بلکه مهم تلقی میشود و باید در این میدان تلاش کرد تا گوی سبقت را از تمامی رقبای ممکن (اعم از زن و مرد) ستاند. از این منظر سقف شیشهای قطعا مانع بزرگی بر سر راه پیشرفتهای فردی است. اما اگر از منظر زنان طبقات فرودست به موضوع نگاه کنیم، اساسا ماجرا شکل دیگری به خود میگیرد؛ زنانی که پیش از ورود به بازار کار فرصتی برای دستیابی به امکانات آموزشی، رفاهی، بهداشتی و درمانی و... نداشتهاند، در بزرگسالی نیز احتمالا در موقعیتی نیستند که سقفی شیشهای آنها را از شغل دلخواه باز داشته باشد. آنها باید در کارگاههای غیر رسمی کار کنند یا در خانه کارهایی را انجام دهند که نیاز به مهارت چندانی ندارد (مانند بستهبندی، راستهدوزی و ...). جایگاه آنان در حوزه اشتغال آنقدر از سقف شیشهای دور است که اساسا آن را موضوعی مرتبط با خود نمیبینند. بنابراین اگر از منظر این زنان به موضوع اشتغال نگاه کنیم آن وقت بحث بر سر خوبی یا بدی اشتغال زنان، یا فرصتهایی که به واسطه آن فراهم میشود نیست؛ بحث بر سر زنده ماندن و هر امکانی است که بتواند سقفی را بالای سرشان نگه دارد، حتی اگر شیشهای باشد.
1- البته پیش از فریزر نیز کسانی چون آنجلا دیویس، ادره لرد، هیمانی بنرجی، آوتار براه، سلما جیمز، ماریا میس، چندرا تالپاده موهانتی، سیلویا فدریچی و درثی رابرتز به این موضوع پرداخته بودند.