«حمله اخیر به غزه ۲۰۰ زخمی به جای گذاشت که بیشتر آنان را زنان و کودکان تشکیل میدهند. دیدن صحنههایی از کشتار بیرحمانه زنان و کودکان و مردم بیپناه غزه در این ایام برای هر بینندهای فارغ از هر نژاد و سرزمینی دلخراش و تاسفبار است. فعالین حوزه زنان به دفاع از زنان و کودکان غزه برخاستند. کشتار زنان و کودکان غزه به معنای ضعف اسرائیل است. کشتار زنان و کودکان غزه را متوقف کنید. سازمان ملل متحد میگوید سه چهارم کشتهشدگان فلسطینی، غیرنظامی بودهاند. ۳۰ درصد قربانیان غزه زنان و کودکان هستند. ۴۴۳ غیرنظامی از جمله ۱۴۷ کودک و ۷۴ زن در غزه کشته شدهاند. رئیس پارلمان فلسطین خواستار اجرای کنوانسیون های بینالمللی ژنو برای جلوگیری از کشتار زنان و کودکان غزه شد، گردهمایی فعالان مدنی برای حمایت از کودکان و زنان غزه برگزار شد، بهای جنگ غزه را زنان و کودکان می پردازند، و....»
| گروه ارغوان |
با این همه، یک نکته مدام از رسانههای غربیِ مستقر در غرب در مورد کشتهشدگان تکرار میشود؛ بخش عمدهی فلسطینیهای به قتل رسیده در غزه، شهروندان غیرنظامیاند. منابع میگویند شمار چشمگیری از آنان را زنان و کودکان تشکیل میدهند. کشتار زنان و کودکان دهشتناک است، اما در تکرار این حقایقِ آزاردهنده، یک چیز گم میشود؛ سوگواریِ عمومی برای مردان فلسطینی که به دست ماشین جنگ اسرائیل کشته شدهاند.
در سال ١٩٩٠ سینتیا اِنلو عبارت "زنان-و-کودکان" (womenandchildren) را برای نخستینبار پیشنهاد کرد تا به کمک آن نحوهی کاربرد گفتمانهای جنسیتی در توجیه جنگ اول خلیج (فارس) را تحلیل کند (١). امروز باید مراقب چگونگی دست به دست شدنِ استعارهی "زنان-و-کودکان" در ارتباط با غزه و بهطور کلی فلسطین بود. این استعاره دستاوردهای گفتمانیِ شگرف بسیاری را صورت میبخشد، که از این میان دو مورد برجستهترند؛ یک کاسه کردنِ تودهوارِ زنان و کودکان در گروهی غیرقابل تمایز، که به واسطهی "همانندیِ" جنسیت و جنس گردهم آورده شدهاند، و بازتولید بدن فلسطینی مذکر (و بهطور کلیتر بدن عرب مذکر) به مثابه خطری همیشگی. از این رو به موقعیت فلسطینیهای مذکر (که شامل پسران پانزده سال به بالا و گاهی سیزده ساله میشود) بهعنوان "شهروند غیرنظامی" همواره با ملاحظه و احتیاط نگریسته میشود.
این جنسیتی کردنِ جنگ اسرائیل علیه غزه با گفتمانهای "جنگ علیه ترور" و بهطور کلیتر (همانگونه که لاله خلیلی به شکلی متقاعدکننده در خصوص آن استدلال کرده) با استراتژیهای ضد شورش و جنگافروزی همسو است. در این چارچوب، کشتار زنان و دختران، و پسران نوجوان و خردسال مورد توجه قرار میگیرد، اما پسران و مردان بابت آنچه ممکن است در صورت اجازهی ادامهی حیات مرتکب شوند از پیش مجرم شمرده میشوند. بهعلاوه، این پسران و مردان نه تنها برای نظامیانی که آنها را به اشغال خود درآوردهاند، بلکه برای آن زنان-و-کودکانی که حقیقتا شهروندان غیرنظامی/عادی هستند نیز خطری بالقوه تلقی میشوند. هرچه باشد پسران جوان در نهایت ممکن است تبدیل به افراطگرایانی خشن شوند. [پس] جسم [آنان] را از میان بردار؛ پتانسیل را در نطفه خفه کن.
تنها به کمک چنین منطقی است که میتوان قیافهای جدی به خود گرفت و در قالب بیاناتی حول "سرنوشت" زنان و همجنسگرایانِ "تحت سلطهی" حماس، به انتقادات مربوط به جنگ اسرائیل علیه غزه پاسخ داد. اخیرا یک سخنگوی اسرائیل به نورا عریقات که اسراییل را به دلیل تخطی از حقوق بینالمللیِ بشر محکوم کرد، با دُرافشانی حکیمانه چنین پاسخ داد: "سرکار خانم، حماس به یک زن جوانِ آزادیخواه سکولار اجازه نمیدهد دیدگاههایش را آنگونه که شما میتوانید بیان کند. آنها به دوستان همجنسگرای من اجازه نمیدهند سکسوالیته خود را آزادانه ابراز کنند."
هدف از طرح چنین اظهاراتی بسیج گفتمان جنسیتیِ "جنگ علیه ترور" است؛ گفتمانی که از طریق لیلی به لالای حقوق فمینیستی و ال.جی.بی.تی گذاشتن، از واژگان تاثیرگذار لیبرالیسم آمریکایی سوءاستفاده میکند. این خودشیرینیها به اسلامهراسی و جنگ اجازه میدهند که تحت لوای خیر جمعی و بینالمللی ظاهر شوند. هرچه باشد این "ما" هستیم که از بیچارگان در برابر تاخت و تاز ستمگرانه مردان مسلمان و عرب دفاع میکنیم. لاله خلیلی به این میگوید: "بهره بردن از "داستانسراییِ" جنسیتی به منظور تمایز قائل شدن میان آنان که بایستی مورد محافظت قرار بگیرند، و آنهایی که باید هراسناک شمرده شده یا نابود گردند." گفتمان مذکور به اندازهای قدرتمند است که گویی نیازی ندارد مبتنی بر حقایق باشد. این گفتمان فیالواقع، برحقایق چیره گشته است.
ماشین جنگ اسرائیل، که شباهت بسیاری به ماشین جنگ ایالات متحده در افغانستان و عراق دارد، از کوییرها (دگرباشان جنسی) و زنان و کودکان فلسطینی محافظت نمیکند. [بلکه] آنها را در کنار عزیزانشان کشته، ناقصالعضو کرده و خلع ید میکند، به این دلیل ساده که آنها فلسطینی هستند، و بنابراین کشتن آنها در برابر دیدگان جهانیان بی هیچ مجازاتی جایز است. امروز تفاوت بین زنان-و-کودکان فلسطینی و مردان فلسطینی در تولید اجساد نیست، بلکه در دست به دست شدن این اجساد در چارچوبهای گفتمانیِ مسلط و جریان غالبی است که تعیین میکنند سوگواری عمومی برای چه کسانی در مقام "قربانیانِ" راستینِ ماشین جنگ اسرائیل جایز است. پس، شمار بسیار زیاد زنان-و-کودکان مرده کافی است تا رییس جمهور ایالات متحده و دبیرکل سازمانملل را به تکاپو وادارد که اظهاراتی در "محکومیت" خشونت بیان کنند؛ ولی از کشتار، حبس و ناقصسازیِ مردان و پسران فلسطینی در دوران جنگ و آتشبس سخنی به میان نمیآید.
در اسرائیل مردان، استعمارگران و حتی سربازان در قاب قربانیان تروریسم، خشونت و تعرض فلسطینی نمایانده میشوند. برای همه آنان سوگواری عمومی برگزار میشود. تقریبا به شیوهای کاملا معکوس، با این که پسران و مردان فلسطینی (همانگونه که جمعیت زندانیان سیاسی و ترورهای هدفمند گواه است) آماج اصلی اسرائیل بودهاند، در رسانههای جریان اصلی مستقر در غرب آنها به چشم قربانیان تروریسم و تجاوز اسرائیل نگریسته نمیشوند. فلسطینیها در تناقضی تلخ گرفتار شدهاند که در آن برای انسان به شمار آمدن ناچارند بجنگند، و در دوران حیات و پس از مرگ تنها بهعنوان قربانی سیاستها و اعمال اسرائیل به رسمیت شناخته شوند.
معمولا جنس [بیولوژیک] را تصادفِ تولد میپندارند؛ هرچه باشد ما در مورد چگونگی رشدمان در رحم حق اظهارنظر نداشتیم. وقتی دیگران تصمیم گرفتند که ما با آلت مونث به دنیا آمده (پس مونث بودهایم) یا با آلت مذکر به دنیا آمده (پس مذکر بودهایم)، ما نمیتوانستیم ابراز عقیده کنیم. به همینترتیب، گناه اصلی بیش از یک میلیون غزهای (همان گناهی که آنها را برای به قتل رسیدن، ناقصالعضو شدن و بیخانمان گشتن، از هوا و زمین و دریا دسترسپذیر میسازد) این است که فلسطینی به دنیا آمدهاند. کلمه "فلسطینی" آنها را تبدیل به تهدید و آماج میکند، همزمان که کلمات "زن" و "مرد" تعیین میکنند که [خبر] مرگ آنان چگونه میتواند منتشر شود. فلسطینیها هیچگونه انتخابی در فلسطینی بهدنیا آمدن تحت سلطهی استعماری اشغالگر و یا در کمپهای پناهندگی پراکنده در سرتاسر مرزهای دولت-ملت نداشتهاند. اینگونه نبوده که به انتخاب و خواست خود به غزه نقل مکان کرده باشند. به قول مالکوم ایکس، آنان به اسرائیل وارد نشده یا فرود نیامدهاند؛ اسرائیل [است که] به [سرزمین] آنان آمده و بر سر آنان نازل شده است.
تاکید بر کشتار زنان-و-کودکان که به کار حذف پسران و مردان فلسطینی میآید ساختارها و توفیقهای استعماری اشغالگرانهی اسرائیل را هر چه بیشتر عادیسازی و نامرئی میکند. "شهروندان راستین" و "لایقان شهروندی" از پیش گزینش شدهاند. مردان همواره مورد ظن هستند؛ [به سان] خشونت بالقوهای که در گوشت انسان تجسد یافته. [اگرچه] حیات زنان و زندگی کودکان یک به یک و شخص به شخص خاتمه یافته باشد، این همه به شکلی توده وار درآمده و در زبان آمار مطرح میشود. فلسطینیها بهگونهای تصویر میشوند که گویی حق انتخابی دارند؛ انتخابی میان تهدیدی برای اسرائیل بودن، و اگر نه، مستحق استعماری دائمی بودن که پشت عناوینی مانند "آتشبس" و یا حتی "صلح" فریبنده پنهان است.
ولیکن، در فلسطین لازم نیست اسلحه به دست بگیری تا انقلابی و یا "دشمن" اسرائیل باشی. لازم نیست اعتراض یا سنگپراکنی کنی و یا پرچمی بیافرازی تا خطرناک باشی. لازم نیست به تونلهای زیرزمینی برای غذا و داروی سرطان متکی باشی تا بخشی از زیرساخت شهروندیِ [غیرنظامیِ] تروریسم تلقی شوی. تهدید بودن برای اسرائیل آسان است؛ کافی است فلسطینی باشی. برای اسرائیل، فلسطینیها یادآور این هستند که "دیگری"ای وجود دارد؛ [به سان] امری آزارنده، یک داغ، درکی آگاهانه یا ناخودآگاه از اینکه امکان وجودیِ "ملت یهود" یا "دمکراسی یهودی" بهگونهای گریزناپذیر به حضور و یا حذف دیگری گره خورده است.
بدینسان، یکایک مردان و زنان و کودکان فلسطینی در چارچوب زیرساختی گفتمانی و مادی زندگی میکنند که آنان را مورد شناسایی و سرشماری قرار میدهد، به انزوا کشانده و قرنطینه میکند، اشغال و از هم گسسته میسازد، از حقوق خود محروم کرده و امکان رشد را از آنان میگیرد، محاصره کرده و بی آنکه هیچ مجازاتی در بین باشد علیه آنان جنگ برپا میکند. این اعمالِ هر روزه دیگر ما را شوکه نمیکنند. اگر محو گشتن و عادی شدنِ مرگ تدریجی، نسلکشی، وابستگی و خشونت ساختاری جاری در حیات هر روزه در سرزمینهای بومیان آمریکا یا قلمرو بومیان استرالیایی را در نظر بیاوریم، آن وقت دیگر عادی شدن این اتفاقات در فلسطین نیز برای ما عجیب نخواهد بود. در حقیقت، این عادیسازیِ استعمار اشغالگرانه اسرائیل است که موجب شده جنگ امروز علیه پناهندگانی که در زندان روباز غزه زندگی میکنند همچون "واقعه"ای مجزا و قابل نکوهش عرضه شود. این توفیق استعمار اشغالگر است که از غزه بهعنوان مکانی مجزا و متفاوت از سرزمین فلسطین صحبت میشود؛ گویی کرانه باختری و غزه دو موجودیت گسسته و قابل تفکیک از هم هستند و نه ملتی واحد که به واسطهی اعمال استعماری از هم گسسته و به سرزمینهایی مجزا تبعید گشتهاند.
جنگ امروز روی طیفی از خشونتهای ساختاری و غیررسمی واقع شده که فلسطینیها، چه ساکن غزه و کرانه باختری و چه شهروند اسرائیل، هر روز با آن مواجهاند؛ از انحصاری کردن منابع و کمبود آب گرفته تا تخریب خانهها، و ایستهای بازرسی و جادههای مختص شهرکنشینها، و صحبت در خصوص "انتقال" مردم به زندانهای در حال انفجار، و شهروندیِ درجه دو. سرزمینی که از رود (اردن) تا دریا (مدیترانه) روزی به فلسطین تعلق داشت، اکنون و اگرچه با درجات گوناگونی از کامیابی، به مستعمرههای مهاجرنشین اسرائیلی بدل گشته است.
مردان و زنان و کودکان فلسطینی همگی یک مردماند؛ مردمی که تحت محاصره و در شرایط استعماری اشغالگرانه زندگی میکنند. مرگ آنها نباید بر اساس آلت جنسیشان از هم تفکیک شود، تفکیکی که بازتولیدکنندهی سلسله مراتبی از قربانیان و مردگان جایزِ سوگواری است. بر روی این پلکان مرگبار، اسرائیلیهای یهودی (از جمله سربازان و اشغالگران) مرتفعترین مکان را تصرف میکنند [حال آنکه] مردان فلسطینی پایینترین جایگاه را دارند. چنین سلسه مراتبی هم نژادی و هم جنسیتی است، چنین جفت کردنی موجب میشود زنان-و-کودکان فلسطینی صرفا در صحنههای خشونت یا "جنگ" پدیدار گشته و مورد سوگواری عمومی و بینالمللی قرار بگیرند؛ امری که هرگز شامل مرگ تدریجی و خاموش آنان تحت وضعیت اشغالگرانه استعماری نمیشود؛ [یعنی] زمانمند بودنِ "آتشبس".
اصرار بر سوگواری عمومی برای تمامی کشتهشدگان فلسطینی، چه مرد باشند و چه زن و کودک، چه در برهههای تعرض نظامی و چه در طول اشغال و استعمار هر روزه، به معنی پافشاری بر حق آنان برای زنده بودن پیش از هر چیز دیگر است.
1] Enloe, Cynthia. "Womenandchildren: making feminist sense of the Persian Gulf Crisis." The Village Voice 25.9 (1990): 1990.