کار خانگی که از مباحث بسیار مهم فمینیستی است از دیرباز مورد توجه متفکران و کنشگران بسیاری بوده است. از آن جمله آنجلا دیویس است که در متن پیشرو طی انتقادی کوبنده کار خانگی را به کل نامولد، خستهکننده، و شایستهی حذف میداند. به زعم وی، کار خانگی، به عنوان مسئولیتی خاص زنان، یکی از محصولات سرمایهداری است؛ نظامی که با نامرئی کردن این کار و بیرون راندن زنان از سیستم کار مزدی، تولید نیروی کار را به شکل مجانی و پنهان فراهم میکند. دیویس ریشه پیدایش کار خانگی در شکل فعلی آن، یعنی کاری دقیق و بیپایان و نه کاری برای رفع نیازها، در شرایط اجتماعی طبقه متوسط میداند، یعنی شرایط زندگی زنانی که قادر به «کار نکردن» هستند. او میگوید «ایدئولوژی قرن نوزدهم "زن خانهدار" و "مادر" را به عنوان الگوی زنانه در جهان معرفی کرد» و این ادعا را با مقایسه شرایط متفاوت زنان مهاجر و سیاه در آمریکا مورد بررسی قرار میدهد. وی اظهار میکند که همزمان با شکلگیری «زن خانهدار» سفید، زنان سیاه آمریکایی که به دلیل اقتصادی ناچار از کار کردن بیرون از خانه بودند اشتغال خود را در بازار کار به طور جدی حفظ کرده و کار خانگی را به شکلی متفاوت و کژدار و مریض پیشبردهاند. او معتقد است این زنان به نسبت زنان سفید طبقه متوسط، زنانی قویتر هستند. دیویس در نهایت رای به حذف کلی کار خانگی به شکل کنونیاش میدهد و معتقد است سرمایهداری اگر نیاز مبرمی بر رهایی از کار خانگی پیدا کند میتواند با استفاده از تکنولوژی کار خانگی را برای همه صنعتی کرده و بدین ترتیب بار آن را از دوش زنان بردارد. او راه رسیدن به این وضعیت را نه در مزدی کردن کار خانگی، آن طور که برخی فمنیستها میگویند، که در بیرون زدن زنان از خانههایشان و رها کردن خانه میداند.
فارغ از موافقت یا مخالفت با پیشنهادات دیویس و اگرچه که او در این مقاله درباره آمریکا سخن میگوید٬ به بهانه ۸ مارس میتوان در سایه آرا وی به برخی مسائل مرتبط با کارخانگی در بستر ایران امروز اندیشید. با توجه به تاریخ و ساختارهای جنسیتی بخصوص فعلی در ایران و شرایط متفاوت اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی در هم تنیدهای که موجب شده است زنان در ایران از یک سو غالبا از بازار کار رسمی حذف شده و از سوی دیگر همچنان در سطحی وسیع به عنوان «مادر» و «همسر» شناخته شوند، چطور میتوان، همچون دیویس، حالتی را تصور کرد که کار خانگی زنان اولین نقش متصور آنان در جامعه نباشد. با توجه به آمار پایین اشتغال زنان در ایران -17 درصد اشتغال رسمی- آیا تلاش در جهت «محو کارخانگی» به عنوان «شغلی زنانه» با توجه به سیاستهای سرکوبگرانه حوزه اشتغال زنان منجر به وارد شدن آنان به بازار غیررسمی کار و استثمار بیشتر آنها نخواهد شد؟ به عبارت دیگر در جامعه ایران که نقش خانهداری، همسری، و مادری عموما تنها نقش پذیرفته زنان تلقی میشود و با توجه به حذف نظاممند زنان از بازار کار رسمی، آیا میتوان همصدا با دیویس کلید حرکت به سمت رفع تبعیض را در خانه یافت و یا باید همزمان آن را جای دیگری نیز جستجو کرد؟
آیا زنانی که به گفته دیویس سالانه سه تا چهار هزار ساعت در خانه مشغول به کارهای خانه اعم از شستشو و نظافت، بافتنی، خیاطی، پخت و پز، نگهداری از کودکان و یا مراقبت از کهنسالان هستند کارمند به حساب میآیند؟ اگر این جمعیت از کارگرانِ پنهان از تاریکی بیرون بیایند و در آمارهای رسمی عددی از آنِ خود کنند میتوان این دستآورد را برونرفتی از "تحمیلِ" کار خانگی به آنها محسوب کرد؟ بیمه کردن زنانِ خانهدار و یا در روشهای سنتیتر نفقه٬ گرچه به عنوان مُسکنی برای وضعیت موجود میتوانند از وخامتِ وضعیتِ این قشر کم کند، و با در نظر گرفتنِ امکاناتی حداقلی به استقلالِ آنها کمک کند، اما آیا با رسمی کردنِ کارِ خانگی به نامِ زنان، هنوز میتوان به افقهای برابریِ جنسیتی امیدوار بود؟
از سوی دیگر بیشک ارتباط مستقیمی میان کار زنان در خانه و حذف نظاممند آنها از بازار کار و اجتماع وجود دارد. در ایران امروز٬ خط خوردنِ زنان از رشتههای دانشگاهی، پایین بودن فرصتهای شغلی، تفکیکِ جنسیتی در دانشگاهها و فضاهایشهری، تبلیغ همهجانبهی نقشِ مادری و همسری به عنوان اولین و مهمترین نقش زنان موجب میشود نتوانیم به این راحتی انتخاب میان خانه و بیرون را انتخابی شخصی تلقی کنیم.
مسئلهی کار خانگی با پیچیدگیهایی از این دست، سالهاست که در محافلِ گوناگونِ فمنیسیتی موضوعِ بحث و جدلِ متفکرینِ مختلف است، گرچه عواملِ تاثیرگذاری چون اقتصاد و روابطِ بینامتنی نظیرِ فرهنگ و طبقه، در جوامع مختلف دستیافتن به راهحلی یگانه را ناممکن میسازد، اما نگاهِ موشکافانه به مسئلهی کار خانگی، بازخوانی متونی که زوایای مختلفِ این پیچیدگی را مطالعه میکند، و طرحِ مسئله با در نظرگرفتنِ شرایط موجود بیشک گامی است در راستای نزدیکشدن به راهحلی برای یکی از قدیمیترین نمودهای تبعیض جنسیتی که همان "تحمیلِ" کارِ خانگی به زنان است.
کارهای بیشماری که در مجموع به نام "خانهداری" شناخته میشوند ـ آشپزی،
شستن ظرفها، شستن لباسها، مرتب کردن رختخوابها، جارو کردن، خرید کردن و
غیره ـ ظاهرا به طور میانگین چیزی حدود سه تا چهار هزار ساعت در سال از یک
زن خانهدار وقت میگیرد.۱ با اینکه این آمار ممکن است باور کردنی نباشد
باید اضافه کرد که حتا مدت زمانی که مادران باید برای توجه کردن به فرزندان
خود صرف کنند را در بر نمیگیرد. همانطور که وظایف مادری یک زن، امری
بدیهی فرض میشود، رنج و زحمت بیانتهای او نیز به ندرت مورد تقدیر
خانوادهاش قرار میگیرد. با این وجود، خانهداری به معنای واقعی نامرئی
است: "هیچکس متوجه این کارها نمیشود، مگر زمانی که انجام نشود ـ وقتی که
مثلا رختخواب مرتب نشده یا کف اتاق تمیز نشده و برق نمیزند."۲ صفاتی که به
طور واقعی ماهیت خانهداری را نشان میدهد اینهاست: نامرئی، تکراری، خسته
کننده، غیرمولد و بدون خلاقیت.
آگاهی نوین در ارتباط با جنبش زنان در عصر حاضر، زنان زیادی را تشویق
میکند تا از مردان خود بخواهند که در این کار شاق آنها را همراهی کنند.
در حال حاضر، مردان بیشتری با همسرانشان در کارهای خانه همکاری میکنند و
برخیشان هم حتا سهمی برابر در انجام این کارها به عهده میگیرند. ولی چند
نفر از این مردان اینطور فرض نمیکنند که کارِخانگی "کار زنان" است و
افکارشان را از این فکر رها کردهاند؟ و چند نفر از مردان کارهای مربوط به
تمیز کردن خانه را "کمک" به همسرانشان نمیدانند؟
آیا اگر این امکان وجود داشت که به طور همزمان، هم این ایده که
کارِخانگی کار زنان است را نابود کرد و هم آن را به طور مساوی بین زن و مرد
تقسیم کرد، راهحلی رضایتبخش بود؟ در حالی که اغلب زنان با خشنودی مشتاق
ظهور پدیدهی "شوهر خانهدار" هستند، امر غیرجنسیتی کردن کارِخانگی در واقع
تغییری در ماهیت سرکوبگرانهی این کار نمیدهد. در تحلیل نهایی، نه زنان و
نه مردان هیچکدام نباید ساعتهای ارزشمند زندگیشان را بر روی کاری که
نه مولد است و نه هیجانانگیز به هدر دهند.
یکی از رمزهای به دقت پنهان شده در جوامع سرمایهداری پیشرفته، احتمال
ـ احتمال واقعی ـ تحول رادیکال در ماهیت کارِخانگی است. بخش قابل توجهی از
وظایف خانگی یک زن خانهدار در واقع میتواند در درون اقتصاد صنعتی ادغام
شود. به عبارت دیگر، کارِخانگی دیگر نیازی نیست که لزوما و به شکلی
تغییرناپذیر خصوصی باشد. تیمهایی از کارگران تعلیم دیده و با دستمزد خوب،
که از این خانه به آن خانه میروند و مجهز به ماشینآلات مخصوص تمیز کردن
با تکنولوژی پیش رفته هستند، میتوانند به طور سریع و کارآمدی آنچه را که
یک زن خانهدار امروزی با سختی و به شکلی بسیار ابتدایی انجام میدهد را به
انجام برسانند. چرا در برابر این موضوع که پتانسیلِ بازتعریفی رادیکال از
ماهیت خانهداری وجود دارد سکوت شده است؟ زیرا اقتصاد سرمایهداری به طور
ساختاری رابطهای خصمانه با صنعتی شدن خانهداری دارد. خانهداری اجتماعی
منوط به اختصاص بخشی بزرگ از یارانهی دولت است تا بتواند دسترسی این
امکانات را به خانوادههای کارگر که نیازشان به چنین خدماتی بسیار بدیهی
است را تضمین کند. این در حالی است که حتا اختصاص بخشی کوچک از سود به
منظور صنعتی کردن خانهداری ـ مثل همهی سرمایهگذاریهای غیر سودآور ـ در
اقتصاد سرمایهداری به شدت منفور است و رد میشود. با این وجود، گسترش سریع
نیروی کار زنان به این معنی است که زنان بیشتری مسألهی خبره بودن در
کارِخانگی را طبق استانداردهای سنتی، کاری واقعا سخت میدانند. به عبارت
دیگر، صنعتی کردن خانهداری، همراه با اجتماعی کردن آن، به یک نیاز اجتماعی
عینی مبدل شده است. شاید بتوان گفت خانهداری به عنوان مسئولیت شخصی منحصر
به فرد زنان و به عنوان کار زنانه که تحت شرایط تکنیکی ابتدایی انجام
میگیرد، بالاخره درحال نزدیک شدن به دوران منسوخ شدن تاریخی خود است.
هر چند خانهداری، آن طور که امروزه میبینیم، ممکن است در نهایت به یک
اثر تاریخی مربوط به گذشته، تبدیل شود، اما رفتارهای اجتماعی غالب،
همچنان به روند وصل کردن موقعیت ابدی زنان به تصاویر جارو و خاک انداز،
زمین شور و سطل، پیش بند و اجاق، قابلمه و ماهی تابه، ادامه میدهند. این
درست است که کار زنان، از هر دورهی تاریخی به دورهی دیگر، به طور کلی در
ارتباط با امورات خانه بوده است، با این حال خانهداری زنان همواره مثل
آنچه که امروزه میباشد نبوده ـ مثل دیگر پدیدههای اجتماعی ـ و محصول
متغیر تاریخ بشر است. همانگونه که سیستمهای اقتصادی گوناگون به وجود آمده
و زوال یافتهاند، میزان و کیفیت خانهداری نیز دست خوش تحولات رادیکال
شده است.
همانطور که فردریک انگلس در اثر کلاسیک خود «منشأ خانواده، مالکیت
خصوصی و دولت»٣ بحث کرد، نابرابری جنسی آنگونه که ما امروز میشناسیم، قبل
از ظهور مالکیت خصوصی وجود نداشت. در طول دوران اولیه تاریخ بشری تقسیم
کار جنسی درون نظام تولید اقتصادی طوری مکمل هم بود که با هر نوع سلسله
مراتبی در تضاد بود. جوامعی که در آنها احتمالا مردان مسئول شکار حیواناتِ
وحشی و زنان در مقابل مسئول جمعآوری گیاهان و میوههای جنگلی بودند، هر
دو جنس نقشی اقتصادی که به طور یکسان برای بقای جامعه لازم بود، ایفا
میکردند. زیرا جامعه در آن دوران در اصل یک خانوادهی گسترده بود که از
همین رو نقش محوری زنان در امور داخلی به معنای ارزشمند و محترم بودن
آنها در جامعه بود.
محوریت کارهای خانگی زنان در فرهنگهای پیش از سرمایهداری با تجربهی
شخصی من در سفری که در سال ۱۹۷٣ در دشت ماسایی داشتم برایم به تصویر کشیده
شد. در یک جادهی خاکیِ دورافتاده در تانزانیا من متوجه شدم که شش زن اهل
ماسایی تختههای بسیار بزرگی را روی سرشان گذاشته و به شکلی مبهم تعادل خود
را حفظ کرده بودند. دوست تانزانیایی من توضیح داد این زنان در حال حمل و
نقل سقف یک خانه به دهکدهای جدید که در حال ساختنش هستند، میباشند. در
بین اهالی ماسایی، آنطور که من فهمیدم، زنان مسئول تمام امورات خانه بودند
که این شامل ساخت و ساز خانه برای مردم کوچ نشین خود که اغلب اوقات در حال
جابهجایی بودند نیز میشد. تا جایی که به زنان ماسایی مربوط میشود کار
خانه نه تنها شامل شستن، پختن، بچهداری، خیاطی و ... است، بلکه خانهسازی
را هم شامل میشود. همان قدر که کار پرورش دام که مردان انجام میدهند مهم
است، "خانهداری" زنان نسبت به خدمات اقتصادی مردان نه کمتر مولد است و نه
کمتر مهم.
در این دوران پیش از سرمایهداری، در اقتصاد کوچنشینی ماسایی
کارِخانگی زنان برای اقتصاد به اندازهی کار پرورش دام مردان اهمیت دارد.
زنان به عنوان تولید کننده از یک موقعیت به همان نسبت مهم اجتماعی برخوردار
هستند. از سوی دیگر در جوامع سرمایهداری پیش رفته، کارخانگی زنان
خانهدار که جنبهی خدماتی دارد و آنها به ندرت قادر به ارائهی شاهدی
ملموس برای آن کارشان هستند، موقعیت اجتماعی زنان را به طور عموم تنزل
میدهد. با توجه به تمام اینها طبق ایدئولوژی بورژوایی، زن خانهدار به
همین سادگی خدمت کار دائمی شوهرش است.
منشأ این نظریهی بورژوایی که میگوید زن خدمتکار ابدی مرد است، خود
یک داستان افشاگرانه است. در طول تاریخ نسبتا کوتاه ایالات متحدهی آمریکا،
پدیدهی "زن خانهدار" به عنوان یک محصول تاریخی نهایی، فقط کمی بیش از یک
قرن قدمت دارد. در طول دوران مستعمره بودن آمریکا، کارِخانگی از کار
روزانهای که زنان خانهدار، امروزه در آنجا انجام میدهند کاملا متفاوت
بود.
«کار یک زن با طلوع آفتاب شروع میشد و تا جایی که قادر به باز نگه
داشتن چشم خود بود، در کنار نور آتش ادامه مییافت. به مدت دو قرن، تقریبا
تمام چیزهایی که خانواده مصرف میکرد یا میخورد تحت رهبری او و در خانه
تولید میشد. او نخ میریسید و رنگ میکرد که از آن پارچه درست کند و با
دست لباس بدوزد. او بیشتر غذایی را که خانواده میخوردند را خود میکاشت و
برای زمستان هم ذخیره میکرد. او کره، پنیر، نان، شمع و صابون درست میکرد و
برای خانوادهاش جوراب میبافت.»۴
پیش از صنعتی شدن، در اقتصاد کشاورزی شمال آمریکا، کاری که زنان در
رابطه با کارهای خانهشان انجام میدادند شامل ریسندگی، بافندگی، خیاطی،
نانپزی، کرهگیری، شمع و صابونسازی و ... بود. در حقیقت، «... فشار کار
تولید خانگی زمان بسیار اندکی را برای انجام آنچه که ما امروزه کارِخانگی
مینامیم باقی میگذاشت. با این حساب زنان پیش از انقلابِ صنعتی طبق
استانداردهای امروزی خانهدارانی شلخته و نامرتب بودند. به جای تمیز کردن
روزانه یا هفتگی در فصل بهار نظافت میکردند. غذاها ساده و تکراری بودند؛
لباسها به ندرت عوض میشد؛ و چیزهای شستنی هم میتوانست تلنبار شود و
شستشو یک بار در ماه یا در بعضی خانهها یک بار در هر سه ماه انجام میشد. و
البته از آن جا که هر بار شستشو مستلزم گرم کردن و حمل تعداد زیادی سطل آب
بود، کسی به استانداردهای بالاتر تمیزی اهمیتی نمیداد.۵
زنان مستعمرات نه "خانهدار" بودند و نه "نظافتکنندهی خانه" بلکه
کارکنانی کامل و ماهر در زمینهی اقتصاد مبتنی بر خانه بودند. آنها نه
تنها بیشتر کالاهایی که خانوادهشان نیاز داشت را تولید میکردند بلکه حافظ
سلامتی خانواده و جامعهشان نیز بودند.
«این وظیفهی (زنان مستعمرات) بود که گیاهانی را که مصرف پزشکی ...
داشتند جمعآوری و خشک کنند؛ همزمان نقشی همچون طبیب، پرستار و ماما را
نیز در جامعه و خانواده خود داشته باشند.»۶
در کتاب دستورالعمل کاربردی ایالات متحدهی آمریکا ـ یک کتاب معروف
دستورالعمل مستعمراتی ـ دستورالعمل آمادهسازی غذاها هم مثل دارو و مواد
شیمیایی خانگی وجود دارد. برای درمان کچلیِ موضعی، به طور مثال، این دستور
آمده است: "کمی گیاه سرخ بن را بگیرید ... خورد کرده و در سرکه بریزید و
سپس این محلول را در محل مورد نظر بگذارید."۷
اهمیت اقتصادی فعالیتهای خانگی زنان در آمریکای مستعمراتی با نقش قابل
مشاهده آنها در فعالیتهای اقتصادی خارج از خانه کامل شده بود. این کاملا
قابل قبول بود که برای مثال یک زن، میخانهدار شود.
«زنان، کارخانهی چوببری و آسیاب را نیز اداره میکردند، صندلی و
مبلمان میساختند، کشتارگاهها را سازماندهی میکردند، پارچهی نخی و
پارچههای دیگر را چاپ میکردند، توری و بند درست میکردند، و صاحب و
ادارهکنندهی فروشگاههای لباس و خشکبار بودند. زنان در مغازههای توتون
فروشی، داروخانه (جایی که در آن ترکیباتی که خود میساختند را میفروختند)،
و فروشگاههای عمومی که همه چیز در آن فروخته میشد کار میکردند. زنان
عینک میساختند، ماشین پشمریسی برای حلاجی پشم میساختند و حتا خانهها را
نیز به عنوان نقاش رنگ میزدند. آنها اغلب، کار کفن و دفن در شهر را نیز
انجام میدادند ...»٨
موج و خروش پس از انقلاب صنعتی منجر به گسترش کارخانهها در منطقهی
شمال شرقی این کشور جدید شد. ماشینهای نساجی نیوانگلند از پیشگامان موفق
سیستم کارخانهای بودند. از آنجا که کار ریسندگی و بافندگی از حرفههای
خانگی سنتی زنان بود، در نتیجه زنان از اولین گروه کارگرانی بودند که توسط
صاحبان این کارخانهها استخدام شدند تا دستگاه نساجی جدید را اداره کنند.
با توجه به این که زنان در کل از کار تولید صنعتی کنار گذاشته شده بودند،
گماشتن آنان به کار نساجی یکی از اولین زمینههای کار صنعتی است که کارگران
آن زن بودند.
همانطور که صنعتی شدن پیشرفت میکرد، کار جابهجایی تولید اقتصادی از
خانه به کارخانه منتقل شد و اهمیت کارِخانگی زنان به طور سیستماتیک تحلیل
یافت. زنان به شکلی دوگانه بازنده بودند: زیرا شغل سنتیشان با ظهور
کارخانههای رو به رشد از آنها گرفته شد و زنان بسیاری را از انجام
نقشهای مهم اقتصادی باز داشت. از نیمهی قرن نوزدهم دیگر این کارخانهها
بودند که پارچه، شمع و صابون تولید میکردند. حتا کره، نان و دیگر محصولات
غذایی نیز به شکل انبوه تولید میشد.
«تا پایان قرن نوزدهم، دیگر به ندرت کسی آهار میزد یا لباسهای شستنی
را در دیگچه میجوشاند. در شهرها، زنان نان میخریدند، لباس زیرشان را
آماده میخریدند، فرزندانشان را به مدرسه میرساندند و سر راه چند تا لباس
هم به اتوشویی و رختشویخانه میدادند، و درباره مزیت غذاهای کنسرو شده
بحث میکردند ... جریان صنعتی شدن در حال گذر بود و دستگاه بافندگی و دیگ
سوپ بی مصرف را راهی انبارها کرده بود.»۹
همانطور که سرمایهداری صنعتی موقعیت خود را مستحکم میکرد، شکاف بین
عرصهی جدید اقتصادی و اقتصاد خانگی گذشته بسیار عمیقتر شد. جابهجایی
اجباری و قابل مشاهدهی تولید اقتصادی که با گسترش سیستم کارخانهای ایجاد
شده بود، بیشک یک تحول جدی بود. ولی ارزشیابی مجدد تولید که سیستم
اقتصادی جدید آن را ضروری کرده و عمومیت داد، حتا از این هم متحولکنندهتر
بود. در ابتدا کالاهای ساخت خانگی ارزشمند بودند چون نیازهای اولیهی
خانواده را تأمین میکردند، در حالی که اهمیت کالاهای ساخت کارخانه به شدت
در ارزش مبادلهای آنها و توانایی این کالاها در تأمین تقاضای کارفرمایان
برای کسب سود موجودیت یافت. این ارزشگذاری مجدد تولید اقتصادی ـ فرای
جداییِ دو عرصهی خانه و کارخانه ـ یک شکاف ساختاری بنیادین بین اقتصادِ
خانگی و اقتصاد مبتنی بر سود سرمایهداری را آشکار ساخت. از آنجا که
کارِخانگی سودی تولید نمیکند، در نتیجه طبیعتا در مقایسه با کارمزدیِ
سرمایهداری به مثابهی فرمی پستتر تعریف شد.
یک ماحصلِ جانبی و مهم ایدئولوژیکی این تحول رادیکال اقتصادی، ظهور
پدیدهی "زن خانهدار" بود. زنان به طور ایدئولوژیک به عنوان کسانی
بازتعریف شدند که قرار است زندگی خانوادگی را که بیارزش شده بود حفظ و
حمایت کنند. هرچند، این بازتعریف از جایگاه زنان به مثابهی یک ایدئولوژی،
تناقض شدیدی با عدهی بیشماری از زنان مهاجر داشت که در شمال شرق کشور به
جریان طبقهی کارگر میپیوستند. این زنان سفیدپوست مهاجر در درجهی اول
درآمدزا بودند و در درجهی دوم زن خانهدار. و میلیونها زن دیگری هم بودند
که به عنوان تولیدکنندگان ناتوان اقتصاد بردگی در جنوب، بی حد و حصر کار
میکردند و رنج میکشیدند. واقعیت جایگاه زنان آمریکایی در قرن نوزدهم شامل
زنان سفیدپوستی بود که روزشان با گرداندن چرخ کارخانهها سپری میشد و
دستمزدی بخور و نمیر میگرفتند و زنان سیاه پوستی که تحت اجبار بردگی کار
میکردند. "زن خانهدار" انعکاس بخشی از واقعیت بود از این لحاظ که به
معنای واقعی سمبل رونق اقتصادی در طبقات متوسط در حال ظهور بود.
هرچند ریشهی پیدایش "زن خانهدار" در شرایط اجتماعی بورژوازی و طبقهی
متوسط بود، ولی ایدئولوژی قرن نوزدهم "زن خانهدار" و "مادر" را به عنوان
الگوی زنانه در جهان معرفی کرد. از آنجا که تبلیغات رایج، نقش تمام زنان
را کار در خانه معرفی کرد، با زنانی که مجبور به کار مزدی بودند به شکل
بیگانگانی که وارد دنیای مردانه یعنی اقتصاد عمومی بودند، برخورد میشد.
چون زنان از عرصهی "طبیعی"شان پا را فراتر گذاشته بودند، به عنوان کارگر
مزدی کامل به حساب آورده نمیشدند. آنها به قیمت ساعتهای طولانی کار،
شرایط غیراستاندارد کاری و دستمزد بسیار ناکافی کار میکردند. استثمار
زنان شدیدتر از استثماری بود که همکاران مردشان میشدند. لازم نیست گفته
شود که سکسیسم (تبعیض جنسیتی علیه زنان) به عنوان منبعی سرشار از مافوق سود
برای سرمایهداری ظهور کرد.
این جدایی ساختاری میان اقتصاد عمومی سرمایهداری و اقتصاد خصوصی
کارخانگی توسط سخت جانی قدمت کارخانگی پیوسته تقویت و تحمیل شده است.
برخلاف گسترش لوازم خانگی، کار خانه به طور کیفی از تأثیرات پیشرفت
تکنولوژی که توسط سرمایهداری صنعتی به وجود آمد محروم مانده است.
کارِخانگی هنوز به طور میانگین هزاران ساعت در سال از وقت یک زن خانهدار
را میگیرد. در سال ۱۹۰٣ شارلوت پرکینز گیلمن تعریفی را از کارِخانگی ارائه
داد که منعکس کنندهی تحولی بود که ساختار و محتوای خانهداری در ایالات
متحده را تغییر داده بود:
«... واژهی "کارِخانگی" به کارِ بهخصوصی اطلاق نمیشود بلکه به یک
درجه و سطح مشخصی از کار نسبت داده میشود. سطحی از رشد که تمام کارهای
دیگر از آن گذر کردهاند. تمام صنایع، زمانی "خانگی" بودند، یعنی در خانه و
برای رفع نیازهای خانواده انجام میشدند. از آن دوران به بعد تمام صنایع
به مراحل و سطوح بالاتری رفتهاند به جز یکی دو مورد از آنها که هرگز
مرحلهی ابتداییشان را ترک نکردند.»۱۰
گیلمن مدعی است که "خانه به نسبت سایر نهادها توسعه پیدا نکرده است."
اقتصاد خانواده نشاندهندهی «... حفظ صنایع ابتدایی در جامعهی مدرن صنعتی
و محدود بودن زنان به این صنایع و حوزهی محدود تبارز آنها» میباشد.۱۱
گیلمن تأکید میکند که خانهداری انسانیت زنان را به هدر میدهد:
«زن به اندازهی کافی زنانه است، همانطور که مرد به اندازهی کافی
مردانه است؛ ولی زن مثل مرد انسان نیست. زندگی خانگی انسانیت ما را جلوهگر
نمیسازد، زیرا تمام خطوط تمایز رشد انسانی در محیط خارج قرار دارد.»۱۲
درستی توضیحات گیلمن توسط تجربهی تاریخی زنان سیاهپوست آمریکا به
اثبات رسیده است. در طول تاریخ این کشور، اکثر زنان سیاهپوست در بیرون از
خانه کار کردهاند. در طول دوران بردهداری، زنان در کنار مردان در
زمینهای تنباکو و پنبه رنج کار زیادی را تحمل کردند و زمانی که جنوب
آمریکا صنعتی شد، آنها را میشد در کارخانههای تنباکو، پالایشگاههای قند
و حتا در کارگاههای چوببری و جزو خدمهی فولادکوبی برای راهآهن دید. در
زمان کار، زنان برده با مردان برابر بودند. آنها در محل زندگیشان از
برابری جنسیتی بیشتری نسبت به خواهران سفیدپوست "خانهدار"شان برخوردار
بودند، چون که از برابری جنسیتی در کار ـ که بسیار طاقت فرسا بود ـ رنج
میبردند.
در زندگی زنان سیاهپوست، در نتیجهی مستقیم کار بیرون از خانه ـ کاری
که به عنوان یک زن "آزاد" کمتر از زمان بردگی آنها نیست ـ خانهداری هرگز
اهمیت مرکزی را نداشته است. آنها از آسیبهای روانی که سرمایهداری صنعتی
بر زنان خانهدار طبقهی متوسط، که قرار بود، ضعف زنانه و اطاعت از شوهر
فضیلتشان باشد، تحمیل کرده تا حد زیادی در امان ماندهاند. زنان سیاهپوست
به ندرت به دنبال نشان دادن ضعف از خود بودند. آنها مجبور بودند که قوی
باشند زیرا خانواده و جمعشان به قدرت آنها نیاز داشت تا بتواند زنده
بماند. شواهدی از مقاومت زنان سیاه که با کار بیشتر و بیشتر، از خود به جای
گذاشتهاند را میتوان در خدمات بسیاری از رهبران برجسته زن که از جامعهی
سیاهپوستان برخواستند دید. هریت تابمن، سوژورنر تروث، آیدا ولز و روزا
پارکز، به آن اندازهای که مظهر زنانگی سیاهان هستند، زنانی استثنائی
نیستند.
هرچند، زنان سیاهپوست هزینهی گزافی برای این اندازه استقامت و
استقلالی که در ارتباط با آن دارند را پرداختهاند. آنها در حالی که به
ندرت "تنها زن خانهدار" هستند، همواره کار خانهداریشان را انجام
دادهاند. در نتیجه فشار مضاعف کارمزدی و خانهداری را متحمل شدهاند ـ
فشار مضاعفی که همواره نیازمند این بوده که زنان کارگر، قدرت پشتکاری
همچون سیزیف (قهرمانی در اساطیر یونان است ... او برای مجازات شدن مجبور
به کاری شد که علیرغم سختی و زحمت زیاد هرگز به آخر نمیرسید. م) داشته
باشند. همان طور که ویلیام ا. ب. دوبوا در سال ۱۹۲۰ ذکر کرد:
«... برخی زنان آزاد به دنیا آمدهاند و برخی از میان توهین و داغ ننگ
خوردن (اشاره به حرف A که به رنگ قرمز، بر روی سینهی زنان زناکار نصب
میشده است. م) به آزادی میرسند؛ ولی زنان سیاهپوست ما این رانش آزادی را
به طور اهانتآمیزی بر خود داشتند. با این آزادی آنها استقلالی نامحدود
را میخرند با وجودی که قیمتی که برای این آزادی میپردازند گران است، در
نهایت ارزش تمام این شکایت و سرزنشها را خواهد داشت.»۱٣
زنان سیاهپوست مثل مردانشان تا آخرین حد توان خود کار کردهاند. مثل
مردانشان مسئولیت تأمین خانواده را از آن خود میدانند. صفات زنانهی
نامتعارفی همچون اتکا به خود و جرأت داشتن ـ که هرچند اغلب زنان سیاهپوست
برای داشتن این صفات مورد تحسین واقع شدهاند ولی بیشتر مورد سرزنش
بودهاند ـ انعکاسی از نیروی کاری و تلاش آنها در خارج از خانه است. ولی
آنها نیز مثل خواهران سفیدپوستشان که "زن خانهدار" نام گرفتند، غذا
پختهاند، نظافت کردهاند و کودکان زیادی را تر و خشک کردهاند. ولی برخلاف
زنان خانهدار سفیدپوست که از لحاظ اقتصادی به شوهرانشان وابسته بودند و
اتکا میکردند، مادران و زنان سیاهپوست و معمولا کارگران، به ندرت زمان و
انرژی داشتهاند تا بتوانند در خانهداری مهارت کسب کنند. آنها نیز مثل
خواهران سفیدپوست طبقهی کارگر که فشار مضاعف کار در بیرون خانه و خدمت به
شوهر و فرزندان را بر خود داشتند، نیاز به خلاص شدن از این مخمصهی
ستمگرانهی طولانی مدت دارند.
ضعف بحثهای عمومی ـ اگر نگوییم کمبود ـ در مورد امکان تحول در
کارِخانگی به امکانی اجتماعی، نشان دهندهی قدرتهای کورکنندهی ایدئولوژی
بورژوازی است. موضوع این نیست که به نقش خانگی زنان هیچ توجهی نشده است.
برعکس، جنبش کنونی زنان، خانهداری را به عنوان یک بخش اصلی در سرکوب زنان
معرفی کرده است. حتا در برخی از کشورهای سرمایهداری جنبشی نیز وجود دارد
که نگرانی عمدهاش وضعیت اسفبار زن خانهدار است. پس از اینکه به این
نتیجه رسیدند که خانهداری در درجه اول سرکوبگرانه و تحقیرکننده است چون
مزدی به آن داده نمیشود، این جنبش تقاضای دستمزد برای زنان را کرده است.
این فعالین بحث میکنند، یک چک حقوقی هفتگی از سوی دولت، کلید بهبود وضعیت
زنان و موقعیت اجتماعی زنان در کل است.
جنبش دستمزد برای کارِخانگی از ایتالیا آغاز شد، جایی که اولین راهپیمایی عمومی آن در مارچ ۱۹۷۴ شکل گرفت.
یکی از سخنرانان با اشاره به جمعیتی که در شهر مستره (اطراف ونیز) جمع شده بودند گفت:
«به نیمی از جمعیت جهان دستمزدی پرداخت نمیشود. این موضوع یکی از
بزرگترین تضادهای طبقاتی است! و این مبارزه ما برای دستمزد به کارِخانگی
است. این یک مطالبهی استراتژیک است و در این لحظه از انقلابیترین مطالبات
برای کل طبقهی کارگر است. اگر ما پیروز شویم، کل طبقه پیروز است و اگر
شکست بخوریم، کل طبقه شکست خورده است.»۱۴
طبق استراتژی این جنبش، دستمزد کلید رهایی زنان خانهدار است و خود
این مطالبهی دستمزد، تمرکز اصلی برای رهایی زنان در کل است. علاوه بر
این، مبارزهی زنان برای دستمزد به عنوان مهمترین مسألهی کل جنبش طبقهی
کارگر ارائه شده است.
خاستگاه تئوریک جنبش دستمزد برای کارِخانگی را میتوان در مقالهای که
توسط ماریا روزا دالا کاستا به نام "زنان و واژگونی جامعه" نوشته شد
دید.۱۵ در این مقاله، دالا کاستا بحثی را برای بازتعریف خانهداری بر اساس
تز خود پیش میگذارد بر این مبنا که اگر بگوییم خدمات خانگی ماهیت خصوصی
دارد در واقع یک توهم است. او تأکید میکند که فقط به نظر میرسد زن
خانهدار در خدمت نیازهای خصوصی شوهر و فرزندان خود است، در حالی که سود
برندگان واقعی خدمات او کارفرمای کنونی شوهر و کارفرماهای آینده فرزندانش
هستند.
«(زن) در خانه ایزوله و مجبور به انجام کارهایی شده است که غیرحرفهای
به حساب میآیند. کارهایی همچون زاییدن، پرورش و تربیت کودک و سرویسدهی
به کارگر برای این که با بازتولید نیروی کارش بتواند دوباره تولید کند. نقش
زن در چرخهی تولید به این دلیل نامرئی باقی ماند، زیرا فقط محصول کار او،
یعنی کارگر، مرئی است.»۱۶
مطالبه برای پرداخت دستمزد به زنان خانهدار بر پایهی تصوری است که
میگوید زنان کالایی را تولید میکنند که به همان اهمیت کالاهایی است که
شوهرانشان در کار خارج از خانه تولید میکنند. جنبش دستمزد برای
کارِخانگی، با بهره گرفتن از منطق دالا کاستا، زنان خانهدار را به عنوان
ایجاد کنندگانِ نیروی کاری که توسط خانواده به عنوان کالا در بازار
سرمایهداری به فروش میرسد، تعریف میکند.
دالا کاستا تنها تئوریسینی نبود که اینگونه تحلیلها را بر سر سرکوب
زنان ارائه داد. هم در کتاب ماری اینمن در سال ۱۹۴۰ به نام "در دفاع از
زنان" ۱۷ و هم در کتاب مارگارت بنستون در سال ۱۹۶۹ به نام "اقتصاد سیاسی
رهایی زنان"۱٨، خانهداری به صورتی تعریف شده است که زنان را به عنوان
طبقهی خاصی از کارگرانی معرفی میکند که توسط سرمایهداری استثمار میشوند
و "خانهدار" نام گرفتهاند، و این که نقش زایشی، فرزندپروری و خانهداری
زنان، که باعث میشود اعضای خانواده امکان کار کردن داشته باشند ـ تا
بتوانند نیروی کارشان را در ازای دستمزد بفروشند ـ را نمیتوان انکار کرد.
ولی آیا این موضوع به طور خودکار از این تبعیت میکند که زنان در کل، فارغ
از طبقه و نژادشان، اساسا میتوانند به وسیلهی کارِخانگی که انجام
میدهند تعریف شوند؟ آیا این به طور خودکار به این معنی است که زن خانهدار
در واقع یک کارگر مخفی است که در درون پروسهی تولید سرمایهداری موجود
است؟
اگر انقلاب صنعتی موجب جدایی ساختاری اقتصاد خانگی از اقتصاد عمومی شد،
پس خانهداری نمیتواند به عنوان یک بخش جداییناپذیر از تولید
سرمایهداری تعریف شود. بلکه به عنوان یک پیش شرط، با تولید مرتبط است.
کارفرما نگرانی را در مورد این که نیروی کار چگونه تولید و بازتولید میشود
ندارد تنها نگرانی او آنست که به این نیروی کار دسترسی داشته باشد، و
برایش سود تولید کند. به عبارت دیگر، پروسهی تولید سرمایهداری متضمن این
است که کارگرانی که قابل استثمار شدن هستند، وجود داشته باشند.
«تجدید نیروی کار (کارگر) بخشی از پروسهی تولید اجتماعی نیست بلکه پیش
شرط لازم آن است و بیرون از پروسهی کار رخ میدهد. کارکرد آن حفظ موجودیت
بشر است که هدف نهایی تولید در تمام جوامع میباشد.»۱۹
در جامعهی آفریقای جنوبی که در آن نژادپرستی باعث بیرحمانهترین حد
استثمار اقتصادی شده است، اقتصاد سرمایهداری با روشی بسیار خشن به جدایی
ساختاریاش از عرصهی خانگی میانجامد. معماران نظام تفکیک نژادی در جامعه
به سادگی تعیین کردهاند زمانی که زندگی خانوادگی همه چیز است ولی به طور
کل دور انداخته میشود، آن وقت کارگر سیاهپوست بازدهی سود بیشتری را دارد.
مردان سیاه به چشم واحدهای کاری دیده میشوند که به علت پتانسیل
تولیدیشان برای طبقهی سرمایهدار ارزشمند هستند. ولی همسر و فرزندان شان
«... زایدههایی اضافی و غیرمولد هستند. زنان نسبت به ظرفیت تولیدکنندگی
واحدهای کاری مردان سیاهپوست، تنها یک بخش فرعی هستند.»۲۰
این نسبت دهی زنان آفریقایی به "زایدههایی اضافی" کنایه نیست. طبق
قانون آفریقای جنوبی، زنان سیاهپوست بیکار (که ٨۷% زنان کشور هم هستند!)،
اجازه ورود به محوطهی سفیدپوستان و حتا در بیشتر موارد ورود به شهرهایی
که شوهرانشان در آن زندگی و کار میکنند را ندارند.
مدافعین تفکیک نژادی، زندگی خانوادگی سیاهان در مراکز صنعتی آفریقای
جنوبی را به شکلی زائد، غیرسودمند و در عین حال تهدیدآمیز میبینند.
«مقامات دولتی نقش خانهداری زنان را میدانند و از حضورشان در شهرها هراس
دارند، زیرا به ایجاد یک جمعیت با ثبات سیاهپوست منجر خواهد شد.»۲۱
تثبیت و تحکیم خانوادههای آفریقایی در شهرهای صنعتی تهدیدآمیز تلقی
شده زیرا زندگی خانوادگی ممکن است به پایهای برای ایجاد سطح بالایی از
مقاومت در برابر تفکیک نژادی تبدیل شود. بیشک به همین دلیل است که عدهی
زیادی از زنانی که دارای اجازهی اقامت در مناطق سفیدپوست هستند، به زندگی
در خوابگاههایی که تفکیک جنسیتی در آن اعمال میشود وادار شدهاند. زنان
متأهل و مجرد همه در نهایت سر از این مکانها در میآورند. در چنین
خوابگاههایی، زندگی خانوادگی به شدت ممنوع است. زن و شوهرها قادر به
دیدار هم نیستند و پدر و مادرها نیز نمیتوانند فرزندان خود را ببینند.۲۲
این حمله شدید به زنان سیاهپوست آفریقای جنوبی تا به حال نیز تأثیرات
مخرب خود را داشته است، از آنجا که تنها ۲٨.۲ درصد از زنان در حال حاضر
ازدواج را انتخاب میکنند.۲٣ به دلیل مصلحتهای اقتصادی و امنیت سیاسی،
تفکیک نژادی ـ با هدف مشخص تخریب ـ در حال فرسودن تمام بافتهای زندگی
خانوادگی سیاهان است. از این رو سرمایهداری آفریقای جنوبی به شکلی خشن و
ناخوشایند بیان کنندهی نهایت حدی است که اقتصاد سرمایهداری میتواند
کاملا به کارِخانگی وابسته باشد.
اگر خانواده در کل جزو مسایلی بود که در آن خدماتی که زنان در خانه
ارائه میدهند، بخشی ضروری از کار مزدی در سرمایهداری باشد، دولت آفریقای
جنوبی نمیتوانست سیاست تجزیهی عامدانهی خانواده را اعمال کند. آن نوع
زندگی خانوادگی که میتواند توسط سرمایهداری نوع آفریقای جنوبی از بین
برود نتیجهی اقتصاد خصوصی خانگی و پروسهی عمومی تولید است که صفت مشخصه
جامعهی سرمایهداری در کل است. به نظر میرسد این بحث بیفایده است که
بگوییم بر مبنای منطق درونی سرمایهداری، به زنان به ازای کارِخانگی بایستی
دستمزد تعلق بگیرد.
با فرض بر این که تئوری مطالبهی دستمزد به شکلی ناامیدانه ناقص است،
با این وجود آیا این امکان وجود ندارد که پافشاری بر پرداخت دستمزد به
کارِخانگی از لحاظ سیاسی امری مطلوب باشد؟ ایدهی چک دولتی برای کارِخانگی
ممکن است برای خیلی از زنان جالب باشد، ولی این جذابیت احتمالا کوتاه مدت
خواهد بود. چند نفر از این زنان قادر خواهند بود تا به خاطر دستمزد خود را
با کارهای کشندهی پایان ناپذیر خانه وفق دهند؟ آیا پرداخت دستمزد این
حقیقت که لنین به آن اشاره کرد را تغییر میدهد زمانی که گفت: «...
خردهکاریهای خانه زنان را خرفت، سرکوب، فرودست و خرد میکند، آنها را به
آشپزخانه و پرورش کودک زنجیر میکند، و نیروی کارشان را در کاری پرزحمت که
به شکلی وحشیانه اعصاب خردکن، جزئی، غیرمولد، خرفت و خردکننده است به هدر
میدهد.»۲۴
به نظر میرسد که پرداخت چک دولتی به زنان خانهدار در نهایت به این بردگی خانگی مشروعیت بیشتری میبخشد.
از آنجا که زنان بیکاری که مستمری میگیرند به ندرت خواهان دریافت
غرامت به ازای خانهداری شدهاند، آیا این نقدی ضمنی بر جنبش دستمزد برای
کارِخانگی نیست؟ نه شعار "دستمزد به کارِخانگی"، بلکه شعار "یک درآمد
سالانهی تضمین شده برای همه" است که این زنان در بیشتر مواقع به عنوان
جایگزینی فوری به سیستم رفاه موجود، ارائه کردهاند. هرچند، آنچه که در
دراز مدت میخواهند شغل و مهدکودک عمومی در حد بودجهشان میباشد. پس،
درآمد تضمین شدهی سالانه تا زمانی که شغلهای بیشتر با دستمزد کافی و
سیستم کمک هزینه برای مهدکودک ایجاد شود، همانند بیمهی بیکاری عمل میکند.
تجارب دیگر گروههای زنان، ماهیت مشکلساز استراتژی "دستمزد به
کارِخانگی" را آشکار میسازد. زنان نظافت چی، کارگران خانگی، خدمتکاران،
همه زنانی هستند که بهتر از هرکس دیگری میدانند که دستمزد گرفتن به ازای
کار خانه به چه معنا است. وضعیت غمانگیز اینها به شیوهای بسیار عالی در
فیلمی از عثمان سمبین به نام La Noire de (دختر سیاهپوست) به تصویر کشیده
شد.۲۵ شخصیت اصلی فیلم یک زن سنگالی است که بعد از جستجو برای کار، به
عنوان پرستار و معلم کودک در یک خانوادهی فرانسوی که در داکار زندگی
میکنند مشغول به کار میشود. وقتی این خانواده به فرانسه برمیگردند او
نیز با کمال میل با آنها میرود. هرچند، وقتی به فرانسه میرسند او متوجه
میشود که اینک علاوه بر بچهها مسئول پخت و پز، نظافت، شست و شو، و دیگر
کارهای خانه نیز میباشد. طولی نمیکشد که آن اشتیاق اولیه فروکش میکند و
دچار افسردگی میشود ـ در حدی افسرده میشود که حتا دستمزد خود را هم از
آنها قبول نمیکند. این دستمزد نمیتواند جبران رفتار بردهوار با او را
بنماید. از آنجا که توانایی بازگشت به سنگال را ندارد غرق در ناامیدی شده و
تصمیم به خودکشی میگیرد تا مجبور نباشد بقیهی عمر خود را به پخت و پز،
جارو، سابیدن و ... بگذراند.
زنان رنگینپوست در آمریکا و بهخصوص زنان سیاهپوست، تا دهههای
بیشمار برای کارِخانگی دستمزد میگرفتهاند. در سال ۱۹۱۰، بیش از نیمی از
زنان سیاهپوست خارج از خانههای خود کار میکردند، یک سوم از این زنان به
عنوان کارگر خانگی استخدام شده و دستمزد میگرفتند. تا سال ۱۹۲۰ بیش از
نیمی از آنها خدمت کارِخانگی بودند و در سال ۱۹٣۰ این نسبت به سه پنجم
افزایش یافت.۲۶ یکی از پیامدهای تغییرات عظیم در استخدام زنان در طول جنگ
جهانی دوم، استقبال زیاد از کاهش تعداد کارگران سیاهپوست خانگی بود. با
این حال در سال ۱۹۶۰ یک سوم از کل زنان سیاهپوست شاغل هنوز به مشاغل
سنتیشان محدود بودند.۲۷ تنها زمانی نسبت زنان سیاهپوست خدمتکارِ خانه جهت
نزولی یافت که مشاغل دفترداری برای آنها قابل دسترستر شد بود. امروزه
رقم در حدود ۱٣ در صد میباشد.۲٨
تعهدات خانگی که جسم زنان را تحلیل میبرد، در کل شاهد آشکاری از قدرت
تبعیض جنسی است. به دلیل اضافه شدن نژادپرستی، عده زیادی از زنان سیاهپوست
مجبور بودند که کارهای خانهی خود و زنان دیگر را انجام دهند؛ و اغلب
مواقع دستورات کاری در خانهی زنان سفیدپوست، کارگران خانگی را مجبور
میکرد که خانه و حتا فرزندان خودشان را فراموش کنند. به عنوان خدمتکار مزد
بگیر، از آنها خواسته شده بود که در واقع، نقش همسر و مادر را در
میلیونها خانوار سفیدپوست به عهده بگیرند.
کارگران خانگی در طول بیش از پنجاه سال تلاش برای سازماندهی، سعی
کردهاند که با رد کردن نقش جایگزین زن خانهدار بودن، تعریف دوبارهای از
کار خود ارائه دهند. وظایف زن خانهدار پایانناپذیر و تعریف نشده هستند.
کارگران خانگی از همان ابتدا خواهان شرحی روشن از کاری که قرار است انجام
دهند هستند. خود اسم یکی از اتحادیههای اصلی امروزی کارگران خانگی ـ
متخصصین خانهداری امریکا ـ تأکید دارد که چنین عملکردی به عنوان جایگزین
زن خانهدار، که کارش "فقط خانهداری" است را قبول ندارد. تا زمانی که
کارگران خانگی زیر سایهی نقش زن خانهدار بایستند، دستمزد گرفتن آنها که
بیشتر شکل "مستمری" زن خانهدار را دارد تا چک حقوقی کارگر، ادامه خواهد
داشت. به نظر کمیتهی ملی استخدام در کارِخانگی، درآمد میانگین متخصص
خانهداری که تمام وقت کار میکرد به طور متوسط تنها ۲۷٣۲ دلار در سال ۱۹۷۶
بود که از این بین، دو سوم آنها زیر ۲۰۰۰ دلار درآمد داشتند.۲۹ هرچند
کارگران خانگی برای چندین سال بود که تحت پوشش قانون پرداخت استاندارد
حداقل دستمزد بودند، ولی در سال ۱۹۷۶ هنوز ۴۰ درصد از آنها زیر این حد
استاندارد قانونی حقوق میگرفتند. جنبش دستمزد به کارِخانگی تصور میکرد
که اگر زنان به خاطر خانهدار بودنشان دستمزد میگرفتند، بنابراین از
موقعیت اجتماعی بهتری برخوردار میشدند. مبارزات گذشته کارگران حقوق بگیر
خانگی که شرایطشان از هر گروه دیگری از کارگران در نظام سرمایهداری بدتر
است، حکایت متفاوتی را بیان میکند.
بیش از ۵۰ درصد از کل زنان آمریکایی برای امرار معاش کار میکنند و ۴۱
درصد نیروی کار کشور را تشکیل میدهند. هرچند تعداد بیشماری از زنان در
حال حاضر قادر به یافتن شغلهایی مناسب نیستند. تبعیض جنسی نیز همچون
تبعیض نژادی یکی از بزرگترین دلایل برای میزان بالای بیکاری زنان است.
بسیاری از زنان "فقط خانهدار" هستند زیرا در واقعیت امر کارگرانی هستند که
استخدام نشدهاند. در نتیجه آیا این نقش "فقط خانهدار" نمیتواند با
درخواست شغل کردن برای زنان بر مبنای برابری با مردان و از راه فشار آوردن
برای ارائه خدمات اجتماعی (مثلا نگهداری از کودکان) و مزایای شغلی (مرخصی
زایمان و ...) که به زنان بیشتری امکان کار در بیرون خانه را میدهد، به
شیوهای موثر مورد چالش قرار گیرد؟
جنبش دستمزد به کارِخانگی با این بحث که "بردگی در خط تولیدی به معنای
رهایی از بردگی در آشپزخانه نیست"، زنان را از تلاش برای جستجوی یک شغل
دلسرد میکند،٣۰ در عین حال سخنگوی این کمپین معتقد است که آنها از در
بند بودن دائمی زنان در محیط ایزولهی خانهها طرفداری نمیکنند. آنها
مدعی هستند در حالی که از کار کردن در بازار سرمایهداری به طور مستقیم
امتناع میکنند، ولی در عین حال نمیخواهند زنان را به کار مسئولیت دائمی
خانهداری بگمارند. او به عنوان نمایندهی آمریکایی این جنبش میگوید:
«... ما تمایلی به این که کارمان را برای سرمایهداری موثرتر و مولد
سازیم نداریم. ما مایلیم کارمان را در این عرصه کم کرده و در نهایت به طور
کل دیگر آن را انجام ندهیم. ولی تا زمانی که در خانه کار میکنیم و هیچ
پولی نمیگیریم، هیچکس اهمیتی نمیدهد که چه اندازه و چقدر سخت کار
میکنیم. سرمایه، تکنولوژی پیشرفته را تنها زمانی معرفی میکند که بتواند
بعد از این که به طبقهی کارگر دستمزد میدهد، هزینههای تولید را کم کند.
سرمایه فقط زمانی یک تکنولوژی را به منظور کاهش کارِخانگی "کشف" میکند که
کار ما برای سرمایهداری هزینه بر شود (یعنی غیر اقتصادی باشد). در حال
حاضر، ما اغلب مجبوریم که دو شیفت کار کنیم (هم در خانه و هم بیرون) تا
بتوانیم از پس هزینهی ماشین ظرفشویی برآییم که کار خانه مان را کم
کند.»٣۱
زمانی که زنان به این حق برسند که برای کارشان دستمزد بگیرند،
میتوانند درخواست دستمزد بالاتر نمایند، در نتیجه سرمایهداری را مجبور
کنند تا خانهداری را صنعتی کند. آیا این یک استراتژی محسوس و واقعی برای
رهایی زنان است یا یک رویای غیرممکن است؟
زنان قرار است چگونه مبارزهی ابتدایی برای دستمزد را به جلو برند؟ دالا کاستا از اعتصاب زنان خانهدار حمایت میکند:
«ما باید خانه را طرد کنیم، زیرا میخواهیم با زنان دیگر متحد شویم تا
علیه تمام شرایطی که ماندن زنان در خانه را مفروض میشمرند، مبارزه کنیم
... طرد خانه پیش از این نیز از اشکال مبارزه بوده است از آنجا که خدمات
اجتماعی که ما در خانه انجام میدهیم، دیگر نمیتوانند در آن شرایط که ما
دیگر نیستیم انجام شوند.»٣۲
ولی اگر زنان بخواهند خانه را ترک کنند، کجا باید بروند؟ چگونه با زنان
دیگر متحد خواهند شد؟ آیا واقعا زنان خانههای خود را ترک خواهند کرد تا
این که علیه کارِخانگی! اعتراض کنند و نه به منظور دیگری؟ آیا واقع
گرایانهتر نیست اگر از زنان خواسته شود تا در جستجوی کار بیرون از خانه ـ
یا حد اقل برای شرکت در یک کمپین گسترده برای دستیابی زنان به شغل مناسب ـ
"خانه را ترک" کنند؟ شکی نیست که کار کردن تحت شرایط سرمایهداری کاری
ستمگرانه است، شکی نیست که غیرخلاق و بیگانه کننده است، اما هنوز هم این
حقیقت پابرجا است که در همین کار است که زنان میتوانند با خواهران و
برادران خود متحد شوند تا بتوانند که تولید سرمایهداری را به چالش بکشند.
زنان به مثابهی کارگر و فعال مبارز در جنبش کارگری میتوانند قدرتی واقعی
را برای مبارزه با تکیهگاه اصلی و ذینفع تبعیض جنسی که منحصر به سیستم
سرمایهداری است، خلق کنند.
اگر استراتژی دستمزد به کارِخانگی بتواند کمکی کوچک در ایجاد راه حلی
طولانی مدت در مسألهی سرکوب زنان نماید، ولی نمیتواند به طور اساسی به
موضوع نارضایتی عمیق زنان خانهدار معاصر رسیدگی نماید. مطالعات
جامعهشناسی اخیر نشان دادهاند که زنان خانهدار امروزی بیش از هر زمان
دیگری از این وضع زندگیشان ناامید و درمانده شدهاند. زمانی که "آن اوکلی"
مصاحبهای را در ارتباط با کتابش ـ جامعهشناسی زنان خانهدار٣٣ ـ انجام
داد، متوجه شد که حتا زنان خانهداری که در ابتدا به نظر میرسید کار خانه
آزارشان نمیدهد نیز متعاقبا نارضایتی عمیق خود را ابراز کردند. این نظرات
از سوی زنی که در یک کارخانه کار میکرده آمده است:
«... (آیا دوست دارید که کارهای خانه را انجام دهید؟) من فکر کنم که
بدم نمیآید زیرا این کار تمام روز من نیست. من خارج از خانه کار میکنم و
تنها نیمی از روز را به کارهای خانه اختصاص میدهم. اگر قرار بود تمام روز
خانهداری کنم از آن بدم میآمد. کار زنان هیچ وقت تمام نمیشود و تمام مدت
در حال انجام کاری هستند. حتا قبل از خواب هم هنوز کاری برای انجام دادن
وجود دارد. خالی کردن جاسیگاری، شستن آخرین فنجانها... . هنوز در حال کار
کردن هستی و هر روز همین کار را انجام میدهی. نمیتوانی بگویی که انجامش
نمیدهی چون مجبوری انجام دهی. مثلا غذا درست کردن: مجبوری غذا درست کنی
وگرنه بچهها نمیتوانند چیزی بخورند... به نظر میرسد که به آن عادت
میکنی و به طور خودکار انجامش میدهی... من در سر کار بیرون خوشحالترم تا
در خانه.»
«(به نظرت بدترین چیز خانهدار بودن چیست؟) به نظر من روزهایی هستند که
وقتی از خواب بلند میشوی احساس میکنی که باز هم باید همان کارهای تکراری
گذشته را انجام دهی. حوصلهات سر میرود. در همان کار همیشگی گیر کردهای.
فکر کنم از هر زن خانهداری که بپرسی اگر راستش را بگوید، به دور خود نگاه
میکند و میگوید که نیمی اوقات احساس میکند دارد خر حمالی میکند. همه
به این فکر میکنند که وقتی صبح بیدار میشوند میگویند: "وای نه، امروز هم
باید همان کارهای تکراری همیشگی را انجام دهم تا وقتی که میخواهم
بخوابم." موضوع انجام دادن کار تکراری، یعنی ملالت است.»٣۴
آیا پرداخت دستمزد این ملالت را از بین میبرد؟ این زنان مطمئنا
میگویند نه. یک زن خانهدار که تمام وقت کار میکند در مورد ماهیت اجباری
کارِخانگی به اوکلی گفت: «به نظرم بدترین چیز این است که مجبوری این کارها
را بکنی چون در خانه هستی. من حتا اگر شرایط انتخاب بین انجام دادن و یا
ندادن را هم داشته باشم، ولی واقعا احساس نمیکنم که نباید آنرا انجام دهم
چون حس میکنم که مجبورم آنرا انجام دهم.»٣۵
در تمام احتمالات، دریافت دستمزد برای کارِخانگی این وسواس فکری زنان
را بدتر میکند. اوکلی به این نتیجه رسید که کارِخانگی ـ به خصوص کار تمام
وقت ـ آن قدر تمام و کمال به شخصیت زنانه هجوم میبرد که زن خانهدار را
نمیتوان از کارش تمایز داد. «به مفهوم اساسی، زن خانهدار یعنی کارش: در
نتیجه جدایی بین عناصر فاعلی و مفعولی در این وضعیت به خودی خود سختتر
است.»٣۶
پیامد روانشناختی آن اغلب ایجاد شخصیتی است که به طور غمانگیزی رشد
نکرده و در حسی از فرودستی گرفتار شده است. رهایی روانشناختی تنها با دادن
دستمزد به زنان به سختی میتواند به دست آید. دیگر مطالعات
جامعهشناسانه، سرخوردگی حادی که زنانِ خانهدارِ کنونی دچارش شدهاند را
تأیید کردهاند. زمانی که مایرا فری٣۷ با بیش از صد زن در یک جمع شاغل در
نزدیک بوستون مصاحبه کرد، "زنان شاغل تقریبا نصف زنان خانهدار از
زندگیشان اظهار نارضایتی کردند. "لازم به ذکر نیست که اغلب زنان شاغل شغلی
مطلوب و ماندگار نداشتند: آنها کارگر کارخانه، پیشخدمت رستوران، تایپیست،
صندوقدار سوپرمارکت یا فروشگاه ... بودند. در عین حال تواناییشان در ترک
محیط ایزولهی خانه، "از خانه بیرون آمدن و مردم را دیدن"، به اندازهی
درآمد شغلیشان برای آنها مهم بود. آیا زنان خانهداری که میگفتند دارند
"از ماندن در خانه دیوانه میشوند" از ایدهای که قرار است به آنها به
ازای دیوانه کردنشان دستمزد دهد، استقبال میکنند؟ زنی اعتراض کرد که
"تمام مدت در خانه بودن مثل این است که در زندان باشی". آیا دستمزد
دیوارهای زندان او را ویران میکند؟ تنها راه واقعی برون رفت از این زندان
یافتن کار در بیرون خانه است.
از میان بیش از پنجاه درصد کل زنان آمریکا که امروزه شاغلند، هر یک زن
شاغل، نشان دهندهی وجود یک استدلال قوی برای تسکین خود از بار مسئولیت
خانهداری است. در واقع، سرمایهداران مبتکر شروع به بهرهبرداری از
نیازهای تاریخی جدید زنان کردهاند که رهایی خود از داشتن نقش زن خانهدار
است. رستورانهای زنجیرهای فست فود که سود بیانتها تولید میکنند مثل مک
دونالد و مرغ کنتاکی شاهدی بر این حقیقتاند که هرچه زنان شاغل بیشتر
باشند غذای کمتری به طور روزانه در خانه درست میشود. هرچند که این غذاهای
فست فود، بدمزه و فاقد ارزش غذایی است و هر چند که کارگرانشان استثمار
میشوند، ولی این فست فودها نشان دهندهی نزدیک شدن به زمان منسوخ شدن
خانهداری هستند. البته، آنچه ضروری است، نهادهای اجتماعی جدیدی است که
بخش زیادی از وظایف قدیمی زن خانهدار را به عهده بگیرد. تقاضا برای
مهدکودکهای عمومی با کمک بودجهی دولتی از نتایج مستقیم افزایش روزافزون
مادران شاغل است. هر چقدر که زنان بیشتری متقاضی شغلهای بیشتری ـ که کیفیت
شغل مردان را داشته باشد ـ باشند، سوالات مهمتری در مورد آیندهی
ماندگاری نقش خانهداری زنان پیش روی ما قرار میگیرد. ممکن است درست باشد
که بگوییم "بردگی در برابر خط تولید" در خود به معنی "رهایی از ظرفشویی
آشپزخانه" نیست، ولی خط تولید بیشک قویترین انگیزه برای زنان است تا با
کوبیدن بر آن بتوانند خود را از شر کار بردگی خانگی که هم سن خود آنهاست،
خلاص کنند.
لغو خانهداری به مثابهی مسئولیت خصوصی هر زن، مسلما یک هدف استراتژیک
برای رهایی زنان است. ولی اجتماعی کردن خانهداری ـ از جمله بچهداری و
پخت و پز ـ متضمن پایان دادن به حاکمیت انگیزهی سود در اقتصاد است. تنها
قدم مهم به سوی پایان دادن به بردگی خانگی تا به حال در کشورهای سابقا
سوسیالیستی برداشته شده است. در نتیجه زنان شاغل در مبارزه برای رسیدن به
سوسیالیسم منفعت خاص و حیاتی دارند. علاوه بر این، تحت سرمایهداری، کمپین
برابری شغلی با مردان که در ترکیب با جنبشهایی برای ایجاد نهادهایی هم چون
بهداشت عمومی با بودجه دولتی است، حاوی پتانسیل انقلابی انفجاری میباشد.
این استراتژی ما را به زیر سوال بردن اعتبار سرمایهداری انحصاری فرا
میخواند و باید در نهایت ما را به سوی سوسیالیسم رهنمون کند.