۱.
"فرزند-همسر"
،
" قانون-عُرف"
فرزندخواندگی
در نظام حقوقی ایران چه مفهومی دارد؟ تصور
عمومی ما از فرزندخوانده معمولا تفاوت
زیادی با فرزندِ متولد شده در خانواده
ندارد. کودکی
که خانوادهای
سرپرستیاش
را میپذیرند
قاعدتا فرزند آن خانواده است، در کنار
آنها بزرگ
میشود،
به صلاحدید
آنها به
مدرسه میرود،
و این داستان ادامه دارد. در
حالی که در نظام حقوقی ما و در قواعد شرعی
و حقوقی هیچگاه
فرزندخواندگی به مفهوم تمام و کمال رابطهی
پدر-فرزندی
و یا
مادر-فرزندی
پذیرفته نشده است. فرزندخوانده
کسی است که زوجی با شرایطی خاص سرپرستی
او را میپذیرند؛
به این معنا که فرزندخوانده میتواند
به نام خانوادگی زوج (مرد)
نامیده
شود و زن و مرد سرپرست در حدود پدر و مادر
میتوانند
بر شیوهی
تربیتی او نظارت داشته باشند و همچنین
وظیفه پرداخت نفقه او بر عهده آنهاست.
این
در حالی که درمورد فرزندخوانده قوانین
شرعی مانند ارث و محرمیت و حرمتِ نکاح
(ممنوعیت
ازدواج) وجود
ندارد. یعنی
دختر پس از بلوغ به سرپرست خود محرم نیست،
و زن پس از بلوغ پسرخواندهاش
باید قواعد نامحرم را درمورد او اجرا کند.
درنتیجه
در نظام حقوقی ایران هیچگاه
ممنوعیتی مبنی بر ازدواج "فرزندخوانده"
با
"سرپرست"
وجود
نداشته و ایراد شورای نگهبان به لایحهی
جدیدِ مصوب مجلس که مادهای
مبنی بر ممنوعیت ازدواج سرپرست با فرزندخوانده بوده نیز صرفا ایرادی شرعی
بوده است. شاید
همین موضوع است که باعث شده عدهای
حتا به دفاع از قانون جدید بپردازند و
اینطور
استدلال کنند که "در
قانون جدید لااقل این ازدواج باید با
تایید و صلاحدیدِ
دادگاه انجام شود،
درحالی که پیش از این هیچ گونه نظارتی بر
این امر وجود نداشته است."
هرچند
این استدلال در پی این است که نشان دهد
"قانون
محدود کنندهی
جدید" از
"سکوت
قانون قبل در مورد ازدواج فرزندخوانده
با سرپرست" بهتر
است. اما
باید گفت چنین موضعی از
بیتوجهی
به ریشهی
قوانین جامعه و ارتباط متقابل آنها
با فرهنگ و تغییرات اجتماعی نشات میگیرد.
وظیفهی
حقوقدانان
و قانونگذاران
این است که با توجه به تغییرات جامعه و در
جریان تغییرات اجتماعی قوانین لازم را
برای رفع نیازهای جامعه تشخیص دهند و به
تصویب برسانند. قوانین
اینچنینی
قوانین پیشرو هستند و حتی میتوانند
موجب فرهنگسازی
مثبت شوند. گاهی
نیز قوانین پس از بهوجود
آمدن نیازی در جامعه برای
آنها وضع
میشوند
که در این صورت به خاطر وجود تجربیات عینی
باید قوانین کاملتری
باشند و بتوانند بهخوبی
پاسخگوی
نیازها و تعارضات ایجاد شده بوده
و کمترین
هزینه را برای افراد اجتماع داشته باشند.
وقتی
قانونی در مواردی سکوت میکند،
در واقع تصمیم و موضعگیری
را به عُرف وامیگذارد.
با توجه
به آنچه
از تجربه زندگی تک تک ما در جامعهمان
قابل برداشت است،
همچنین با توجه به این موج اعتراض و شوک
اجتماعی نسبت به طرح چنین قانونی میتوان
اطمینان داشت که در عرف ما نگاه به رابطه
فرزندخوانده و سرپرستانش نگاهی جز از نوع
رابطه والدین-فرزندی
نبوده و نیست و اجتماع به تشخیص صحیح خود
همواره جلوی ازدواج سرپرست با فرزندخوانده
و نگاه جنسی به کودکان بیپناه
تحت سرپرستی والدین که مسلما و از تمام
جهات به زیان کودکان خواهد بود ایستاده
است.
حال
باید پرسید در چنین شرایطی چرا قانونگذار
باید به طرح چنین مسالهای
بپردازد؟ آیا تاکید بر مشروعیت ازدواج
مشروط فرزندخوانده با سرپرست به این معنا
نیست که قانون دارد به افرادی که قصد
سوءاستفاده از چنین قوانینی را دارند
یادآوری میکند
که راهی قانونی و در دسترس برای سوءاستفاده
از کودکان وجود دارد؟ آیا سکوت قانون قبلی
در صورتی که قانون جدید در ممنوع ساختن
این ازدواج توانایی لازم را نداشت برای
این کودکان بهتر نبود؟
۲.
نگاه
قانون جدید و نگاه ما به زنان
اینکه
در نقد مجوز ازدواج سرپرست با فرزندخوانده
معمولا به احتمال سوءاستفاده جنسی از
فرزندخواندگانِ دختر بیشتر اشاره میشود،
میتواند
از جهاتی نشان دهندهی
پیشفرضهای
مردسالارانهی
ما از جامعه حتی در مقام منتقدان قوانینِ
نامناسب باشد. برخی
واکنشها
به طرح این قانون حتی از جایگاه دلسوزی
برای خدشهدار
شدن "غیرت"
مردم
غیور ایران صورت گرفته و بسیاری از متون
در این مورد تنها به امکان و خطر ازدواج
پدرخوانده با دخترخوانده پرداختهاند.
هرچند
به تفکیکی در این زمینه برای فرزندخواندگان
دختر و پسر معتقد نباشیم و این قانون را
در تضاد و تقابل با حقوق انسانی تمام
فرزندخواندگان چه دختر و چه پسر بدانیم،
و هرچند لازم بدانیم در تحلیلها
و انتقادها از تفکیک جنسیتی فاصله بگیریم.
نمیتوان
این واقعیت را نادیده گرفت، که در فضای
مردسالار اجتماع و قوانین حقوقی ما و
همچنین با توجه به وجود قوانین چند همسری
و ازدواج موقت (یعنی
امکان ازدواج مرد با دخترخوانده با وجود
ادامهی
ازدواج با مادرخوانده !) و
همچنین آسیبپذیری
بیشتر زنان در اجتماع و سنت شرط رضایت پدر
برای ازدواج دختران امکان مورد سوءاستفاده
قرار گرفتن دختران تحت سرپرستی بیشتر
مطرح خواهد بود.
نکته
دیگر این است که، در قانون جدید امکان
قبول سرپرستی کودکان از سوی زنان مجرد
دارای شرایط سنی و یا زنان مطلقه آورده
شده است. اینکه
قانون زندگی مستقل زنان و توانایی آنها
در نگهداری و سرپرستی کودکان به عنوان
مادر مجرد را به رسمیت بشناسد، میتواند
گامی مهم در راستای تغییر قوانین نابرابر
حضانت باشد که جز در موارد استثنایی حق
حضانت فرزندان را در هنگام جدایی به پدر
اختصاص میدهد.
و میتوان
از اینجا
به این نتیجه رسید که باید در قوانین
ازدواج و طلاق نیز تغییرات کلی صورت بگیرد
که البته به سوی برابری نقش زن و مرد در
تشکیل خانواده یا هنگام جدایی باشد.
اما
اختصاص حق درخواست سرپرستی به "زنان"
و نه
"افراد"
مجرد و
مطلقه چه دلیلی دارد؟ آیا چنین قانون به
نوعی بر نقش از پیش تعیین شدهی
مادری برای زنان و دختران مجرد تاکید
نمیکند؟
هرچند
لایحه جدید فرزندخواندگی میتوانست
با وجود تسهیل شرایط سرپرستی، افزایش سن
فرزندخواندگی، افزایش سقف سنی فرزندخوانده
برای ماندن تحت سرپرستی، اجازه فرزندخوانده
شدن برای کودکان بدسرپرست علاوه بر کودکان
بیسرپرست
و … نقشی مثبت در این راستا داشته باشد،
ولی وجود ماده ۲۷
کلیت این قانون را به خطر میاندازد
و میتواند
باعث افزایش آزار و خشونت جنسی در محیط
خانواده و ناامنی برای کودکان بدسرپرست
و بیسرپرست
باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر