ترجمه ارغوان از شعری از رفیف زیاده، شاعر و فعال فلسطینی، و ویدیوی دکلمه وی به همراه زیرنویس فارسی
امروز، بدن من قتلعامی بود، تلویزیونیشده.
امروز، بدن من قتلعامی بود تلویزیونیشده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا میگرفت.
امروز، بدن من قتلعامی بود تلویزیونیشده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا میگرفت، که آنقدر لبریز از آمار و ارقام باشند که ازپسِ «پاسخهای سنجیده» بر بیایند.
و من انگلیسیام را خوب یادگرفتم و قطعنامههای سازمان مللام را از بر کردم.
با این همه، او از من پرسید: خانم زیاده، فکر نمیکنید اگر به کودکانتان اینهمه نفرت نیاموزید همهچیز درست میشود؟
مکث.
در خودم دنبال قدرتی میگردم که صبور نگهام دارد.
اما صبر آن چیزی نیست که بر زبانم جاری میشود آن لحظه که بمبها بر روی غزه فرو میریزند.
صبر از من گریخته است.
مکث. لبخند.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
رفیف، یادت باشد که لبخند بزنی.
مکث.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
ما فلسطینیها، از همان هنگام که آنها آخرین آسمان را اشغال کردند زندگی را درس میدهیم.
ما زندگی را درس میدهیم، بعد از آنکه آنها دیوارهای شهرکهای اشغالی و آپارتاید خود را ساختهاند.
بعد از آخرین آسمانها.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
اما امروز، بدن من قتلعامی بود تلویزیونیشده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا میگرفت.
«و به ما فقط یک داستان بده.»
«یک داستان انسانی.»
«میدونی، این موضوع، سیاسی نیست.»
«ما فقط میخواهیم به آدما از تو و مردمت بگیم.»
«پس به ما یک داستانِ انسانی بده.»
«اون کلمههای «آپارتاید» و «اِشغال» رو به کار نبر.»
«این موضوع، سیاسی نیست.»
«تو باید به من به عنوان یک خبرنگار کمک کنی تا کمکت کنم داستانت را بگویی.»
«داستانی که سیاسی نیست.»
امروز، بدن من قتلعامیبود تلویزیونیشده.
«چطوره داستان زنی در غزه رو به ما بدی که به دارو احتیاج داره؟»
خود تو چهطور؟
آیا آنقدر اندامِ استخوانشکسته داری که خورشید را بپوشاند؟
کشتگانت را به من تحویل بده و سیاهه نامهایشان را در هزار و دویست کلمه بگنجان.
امروز، بدن من قتلعامیبود تلویزیونیشده.
که باید در سرتیتر خبرها و تعداد کلمات مجاز جا میگرفت و آنهایی را که به خون تروریستها بیتفاوت شدهاند تکان میداد.
اما آنها دلشان سوخت.
دلشان برای گاوهای وارداتی غزه سوخت.
پس، آمار و قطعنامههای سازمان ملل را تحویلشان میدهم. و محکوم میکنیم و اظهار تأسف میکنیم و نمیپذیریم.
و اینها دو جبههی برابر نیستند: اِشغالگر و اِشغالی.
و صد کشتهِ، دویست کشته، و هزار کشته.
و در میان این جنایات جنگی و قتلعامها کلمات را بیرون میریزم و لبخند میزنم «غیر اگزوتیک.» لبخند. «غیر تروریست.»
و دوباره میشمارم و میشمارم، صد کشته، دویست کشته، یک هزار کشته.
آیا کسی آنجا هست؟
آیا کسی صدای من را خواهد شنید؟
ایکاش میتوانستم بر بدنهایشان زار بزنم.
ایکاش میتوانستم پابرهنه در همه اردوگاههای پناهندگان بدوم و همه کودکان را در آغوش بگیرم، گوشهایشان را بپوشانم که صدای بمب تا آخر عمر در گوشهایشان نپیچد، آنگونه که برای من میپیچد.
امروز بدن من قتلعامی بود تلویزیونیشده.
و بگذارید همین جا به شما بگویم قطعنامههای بیناللملی شما هرگز هیچکاری دراینباره نکردهاند.
و هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری نیست که بتواند، هرچه قدر هم انگلیسیام خوب شود، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری آنها را زنده نخواهد کرد.
هیچ سرتیتری اینها را درست نخواهد کرد.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
ما فلسطینیها، هر روز صبح بیدار میشویم تا به بقیه دنیا زندگی را درس بدهیم، آقا.
مکث. لبخند.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
رفیف، یادت باشد که لبخند بزنی.
مکث.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
ما فلسطینیها، از همان هنگام که آنها آخرین آسمان را اشغال کردند زندگی را درس میدهیم.
ما زندگی را درس میدهیم، بعد از آنکه آنها دیوارهای شهرکهای اشغالی و آپارتاید خود را ساختهاند.
بعد از آخرین آسمانها.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
اما امروز، بدن من قتلعامی بود تلویزیونیشده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا میگرفت.
«و به ما فقط یک داستان بده.»
«یک داستان انسانی.»
«میدونی، این موضوع، سیاسی نیست.»
«ما فقط میخواهیم به آدما از تو و مردمت بگیم.»
«پس به ما یک داستانِ انسانی بده.»
«اون کلمههای «آپارتاید» و «اِشغال» رو به کار نبر.»
«این موضوع، سیاسی نیست.»
«تو باید به من به عنوان یک خبرنگار کمک کنی تا کمکت کنم داستانت را بگویی.»
«داستانی که سیاسی نیست.»
امروز، بدن من قتلعامیبود تلویزیونیشده.
«چطوره داستان زنی در غزه رو به ما بدی که به دارو احتیاج داره؟»
خود تو چهطور؟
آیا آنقدر اندامِ استخوانشکسته داری که خورشید را بپوشاند؟
کشتگانت را به من تحویل بده و سیاهه نامهایشان را در هزار و دویست کلمه بگنجان.
امروز، بدن من قتلعامیبود تلویزیونیشده.
که باید در سرتیتر خبرها و تعداد کلمات مجاز جا میگرفت و آنهایی را که به خون تروریستها بیتفاوت شدهاند تکان میداد.
اما آنها دلشان سوخت.
دلشان برای گاوهای وارداتی غزه سوخت.
پس، آمار و قطعنامههای سازمان ملل را تحویلشان میدهم. و محکوم میکنیم و اظهار تأسف میکنیم و نمیپذیریم.
و اینها دو جبههی برابر نیستند: اِشغالگر و اِشغالی.
و صد کشتهِ، دویست کشته، و هزار کشته.
و در میان این جنایات جنگی و قتلعامها کلمات را بیرون میریزم و لبخند میزنم «غیر اگزوتیک.» لبخند. «غیر تروریست.»
و دوباره میشمارم و میشمارم، صد کشته، دویست کشته، یک هزار کشته.
آیا کسی آنجا هست؟
آیا کسی صدای من را خواهد شنید؟
ایکاش میتوانستم بر بدنهایشان زار بزنم.
ایکاش میتوانستم پابرهنه در همه اردوگاههای پناهندگان بدوم و همه کودکان را در آغوش بگیرم، گوشهایشان را بپوشانم که صدای بمب تا آخر عمر در گوشهایشان نپیچد، آنگونه که برای من میپیچد.
امروز بدن من قتلعامی بود تلویزیونیشده.
و بگذارید همین جا به شما بگویم قطعنامههای بیناللملی شما هرگز هیچکاری دراینباره نکردهاند.
و هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری نیست که بتواند، هرچه قدر هم انگلیسیام خوب شود، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری آنها را زنده نخواهد کرد.
هیچ سرتیتری اینها را درست نخواهد کرد.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
ما زندگی را درس میدهیم، آقا.
ما فلسطینیها، هر روز صبح بیدار میشویم تا به بقیه دنیا زندگی را درس بدهیم، آقا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر